معنی آرام
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) قرار، سکون، درنگ، آسایش، راحتی، (ص.) ساکت، خاموش، امن، (ق.) به آهستگی. [خوانش: (تِ)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بیجنبش، بیحرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغبال، آهسته، باتانی، یواش، امان، امن، طمانینه،
(متضاد) پرسروصدا، شلوغ، بیقرار
فارسی به انگلیسی
Composed, Cool, Coolheaded, Dispassionate, Easy, Equable, Even-Tempered, Light, Impassive, Imperturbable, Inoffensive, Insouciant, Smooth, Lamblike, Steady, Still, Stilly, Lightly, Meek, Mild, Mild-Mannered, Nerveless, Noiseless, Noiselessly, Pacific, Passive, Peaceable, Peaceably,
فارسی به ترکی
sessiz, sakin, dingin
نام های ایرانی
پسرانه، ساکت، آهسته ساکت سنگینی و وقار مکان خلوت
گویش مازندرانی
آغل گوسفندان –آغل بره، آهسته
فرهنگ فارسی هوشیار
آرامش، ثبات، سکون
فرهنگ پهلوی
قرار، سکون
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
242