معنی آرام یافتن

لغت نامه دهخدا

آرام یافتن

آرام یافتن. [ت َ] (مص مرکب) استراحت کردن. برآسودن. مستریح شدن:
وز آن پس بکین سیامک شتافت [کیومرث]
شب و روز آرام و خفتن نیافت.
فردوسی.
سپهدار بشنید و آرام یافت
خوش آمدْش از آن مهتران کام یافت.
فردوسی.
یکی بی هنر بود نامش گراز
کزو یافتی شاه [خسروپرویز] آرام و ناز
که بودی همیشه نگهبان روم
یکی دیوسر بود و بیداد و شوم.
فردوسی.
شوریده ای که در آن سفر همراه ما بودنعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. (گلستان).
- آرام یافتن بچیزی، بدو تسلی گرفتن.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

آرام یافتن

(مصدر) استراحت کردن ظسودن. یاآرام یافتن بچیزی. بدان تسلی گرفتن.

معادل ابجد

آرام یافتن

783

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری