معنی آرایش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
زیب و زینت، آماده شدن و صف کشیدن سپاه، تصنع، ظاهر - سازی، زیبا کردن چهره. [خوانش: (ی ِ) (اِمص.)]
فرهنگ عمید
زیب و زینت، زیور،
زینت دادن،
آراستن صورت با مواد مخصوص، مانند کِرم، بزک،
نظموترتیب، نوع چیدن و منظم کردن،
[قدیمی] قانون، قاعده، رسم،
* آرایش خورشید: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: چو زد ز آرایش خورشید راهی / در آرایش بُدی خورشید ماهی (نظامی۱۴: ۱۸۰)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بزک، توالت، حلیه، زیب، زینت، زیور، آذین، تزیین، پیرایه، چهرهآرایی، گریم،
(متضاد) پیرایش
فارسی به انگلیسی
Adornment, Arrangement, Array, Decoration, Disposal, Disposition, Embellishment, Formation, Scheme, Toilet, Toilette, Trim
فرهنگ فارسی هوشیار
زینت، آراستن، زیور
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
512