معنی آرمان
لغت نامه دهخدا
آرمان. (اِ) حسرت. لهف. دریغ. اندوه. (مجمل اللغه). اَرمان.
- آرمان خوردن، حسرت بردن.
|| آرزو. اَمَل:
هر حوائج را که بودش آرمان
راست کردی میر شهری رایگان.
مولوی.
از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان
هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان.
خواجوی کرمانی.
|| امید. رجاء:
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کِم تو دل نگسلانی.
منوچهری.
- امثال:
بخورد و بمرد به از آرمان بگور.
کرده پشیمان نکرده آرمان.
آرمان. (اِخ) نامی از نامهای مردان:
چو کردوی شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه وْ آرمان
نشستند با شاه ایران براز
بزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.
فردوسی.
فرهنگ معین
آرزو، امید، حسرت، اندوه، اصل. [خوانش: (اِ.)]
فرهنگ عمید
آرزو،
امید،
آرزوی بزرگ،
حسرت،
* آرمان خوردن: (مصدر لازم) حسرت خوردن، حسرت بردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ایده، ایدهآل، شعار، مرام، هدف، نصبالعین، آرزو، امید، اندوه، حسرت، غم
فارسی به انگلیسی
Apotheosis, Aspiration, Cause, Creed, Goal, Ideal, Mecca, Motto, Slogan
فارسی به ترکی
ideal, hedef
نام های ایرانی
پسرانه، هدف، قابل جستجو، آرزو، خواهش، امید، آرزو، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار خسروپرویز پادشاه ساسانی
گویش مازندرانی
آرزو
فرهنگ فارسی هوشیار
آرزو وامید
فارسی به ایتالیایی
ideale
معادل ابجد
292