معنی آزمند شدن

لغت نامه دهخدا

آزمند

آزمند. [م َ] (ص مرکب) حریص. مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع:
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال:
آزمند هماره نیازمند است.

حل جدول

آزمند شدن

طماعت


آزمند

حریص، طمع کار

شره


آزمند و خسیس

تنگ‌چشم

تنگ چشم


طماع و آزمند

حریص


آزمند و حریص

شره

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزمند

آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع،
(متضاد) قانع

فرهنگ معین

آزمند

(مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار.

فرهنگ عمید

آزمند

صاحب آز، حریص، آزور، آزناک،

فارسی به انگلیسی

آزمند

Avaricious, Avid, Covetous, Grasping, Greedy, Mercenary, Money-Grubber, Pig, Piggish, Wolf


آزمند بودن‌

Covet

فرهنگ فارسی هوشیار

آزمند

حریص، مولع، شره، طمعکار

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

آزمند شدن

456

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری