معنی آسانی

لغت نامه دهخدا

آسانی

آسانی. (حامص) (از پهلوی آسانیه، استراحت. آسایش. آشتی. صلح) یُسر. سهولت. خواری. کسه. خلاف دشواری، دشخواری، سختی و صعوبت: ایزدتعالی... مدت ملوک طوایف بپایان آورده بود تا اردشیر را آن بدان آسانی برفت. (تاریخ بیهقی).چون خداوند متعال... بدان آسانی تخت ملک بما داد اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم. (تاریخ بیهقی). سوی پسر کاکو و دیگران... نامه ها فرمودیم بقرار گرفتن این حالها بدین خوبی و آسانی. (تاریخ بیهقی).
- آسانی دادن. شفا. (دهار):
آنچه با رنج یافتیش به ذُل
تو به آسانی از گزافه مدیش.
رودکی.
بیرون کندت خدای از او گرچه
بیرون نشوی تو زو به آسانی.
ناصرخسرو.
صعب باشد پس ِ هر آسانی
نشنیدی که خاربا خرماست ؟
مسعودسعد.
|| خواب. (برهان). || رفاهیت. آسایش. خوشی. کامروائی. کامرانی. استراحت. رفاه. بی رنجی. رَوح. لذّت. مقابل رنج و گزند:
تو بر خویشتن گر کنی صد گزند
چه آسانی آید بدان ارجمند...
فردوسی.
خداوند کوپال و شمشیر و رنج
خداوند آسانی و تاج و گنج.
فردوسی.
نگه کرد بر کار چرخ بلند
ز آسانی و سود و درد و گزند.
فردوسی.
همی از شهنشاه ترسانیَم
سزا زو بود رنج و آسانیَم.
فردوسی.
نماند بکس روز سختی ّ و رنج
نه آسانی و شادمانی ّ و گنج.
فردوسی.
نه دشواری از چیز برتر مَنِش
نه آسانی از اندک اندر بُوِش.
فردوسی.
چو از پیش بدخواه برداشتش
به آسانی آورد و بگذاشتش.
فردوسی.
دلاور چو پرهیز جوید ز جفت
بماند به آسانی اندر نهفت
بدان تاش دختر نباشد ز بن
نباید شنیدنْش ننگ سخن.
فردوسی.
جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
بایوان چه بری رنج و بکاخ و ستناوند؟
طیّان.
اینْت خوشی ّ و اینت آسانی
روز صدقه ست و بخشش و قربان (کذا).
فرخی.
نخواهم بی تو یارا زندگانی
نه آسانی و کام این جهانی.
(ویس و رامین).
از امّید تو چون من دل بریدم
ز نومیدی به آسانی رسیدم.
(ویس و رامین).
و حمزه اندر تاریخ خویش گفته است که نود پادشاه بکشت [اردشیر بابکان] از طوائف و از آن پس با مراد و آسانی بود. (مجمل التواریخ).
روز بیکاری و شب آسانی
کی رسی در سریر ساسانی ؟
سنائی.
|| کاهلی:
ز آسانی نیاید شادکامی
ز بیرنجی نیاید نیک نامی.
(ویس و رامین).
جای رنج و انده است این ای پسر
جای آسانی ّ و شادی دیگر است.
ناصرخسرو.
بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی
که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز.
مسعودسعد.
که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد بسختی.
سعدی (گلستان).
|| سرّاء. رخاء. رَغد. رفاه. رغادت. نعمت. نعیم. ناز. یسار:
آنکه در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زینهمه شک نیست که دشوار آید.
سعدی.
|| سماحت. نرمی. رفق.
- آسانی کردن در معامله، اِغاضه.
- امثال:
کاری را که گرگ بسختی انجام کند روباه به آسانی از پیش برد، گاهی چاره و حیلت از زور رسیدن مقصود را سودمندتر افتد.
هرکه زندگی به آسانی کند مرگش نیز به آسانی بود. (مرزبان نامه).
یک نَه و صدهزار آسانی، پذیرفتن و تعهد امور مایه ٔ رنج و تن زدن از کارهامایه ٔ بی رنجی باشد:
از تو پرسم غمم خوری گو نه
یک نَه و صدهزار آسانی.
عمادی شهریاری.


تن آسانی

تن آسانی. [ت َ] (حامص مرکب) آسودگی. آسایش تن. فراغت. رفاه. (حاشیه ٔ برهان چ معین). تناسانی و تناسائی، نوازش و آسایش بدنی. (ناظم الاطباء). راحت و آرام. (غیاث اللغات):
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بگفت این و چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را برگزید.
فردوسی.
تن آسانی ازداد و رنج من است
کجا آب و خاک است گنج من است.
فردوسی.
تن آسانی و شادی افزایدت
که با شهداو زهر نگزایدت.
فردوسی.
که پیروزی و شوربختی از اوست
تن آسانی و رنج و سختی از اوست.
فردوسی.
به تن آسانی بر بالش دولت بنشین
چکنی تاختن و تافتن و رنج سفر.
فرخی.
خداوندی و خوبی و جوانی
تن آسانی و ناز و کامرانی.
(ویس و رامین).
برده این چرخ جفاپیشه به بیدادی
از دلش راحت و از تنش تن آسانی.
ناصرخسرو.
زود بیند ز تو دل آزاری
هرکه یابد ز تو تن آسانی.
مسعودسعد.
ندهد رنج آن کل کافر
هیچ کس خلق را تن آسانی.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کو را بود گنج تن آسانی.
خاقانی.
کُردِ صحرا رو بیابانی
چون از او یافت آن تن آسانی
به تولای خود عزیزش کرد
حاکم خان و مان و چیزش کرد.
نظامی.
گه سختی، تن آسانی پذیرند
تو گویی دست و ایشان پای گیرند.
نظامی.
ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست.
مرددانا به جهان داشتن ارزانی نیست.
سعدی.
تن آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی.
سعدی (گلستان).
و چنانک اصناف انسانی به فنون تمتع و تن آسانی از روزگار، انصاف می ستانند. (جهانگشای جوینی).
رجوع به تن آسائی شود.
|| شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

آسانی‌

Convenience, Ease, Easiness, Facility, Freedom, Handiness, Plainness, Readiness, Simplicity, Simplification

فارسی به ترکی

آسانی‬

kolaylık

فرهنگ معین

آسانی

سهولت، راحتی، آسایش، خواب، تنبلی، فراوانی نعمت، رفاه. [خوانش: [په.] (حامص.)]


تن آسانی

آسودگی، رفاه، تندرستی، خوشگذرانی، تن پروری. [خوانش: (تَ) (حامص.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

آسانی

‎ سهولت خواری یسر مقابل دشواری سختی صعوبت، رفاهیت آسایش خوشی استراحت، خواب، کاهلی تنبلی، فراوانی نعمت رفاه نعمت نعیم.


تن آسانی

‎ آسودگی رفاه. ‎، تندرستی سلامت، تن پروری خوشگذرانی تن آسایی.

واژه پیشنهادی

آسانی

یسر


به آسانی زیستن

تنعم

ساده زیستی، بی آلایشی


آنچه به آسانی به دست آید

سهل الوصول

فرهنگ عمید

آسانی

آسان بودن، بدون زحمت بودن،
[قدیمی] راحتی، فراغت،


تن آسانی

رفاه، تن‌پروری: ایهاالناس جهان جای تن‌آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶)،
خوشی و تندرستی،

حل جدول

معادل ابجد

آسانی

122

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری