معنی آسودگی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
آرامش، آهستگی، استراحت، راحت، فراغ بال. [خوانش: (دِ) (حامص.)]
فرهنگ عمید
آسوده بودن: ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی: ۱۰۰)،
آرامش،
[قدیمی] استراحت: ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی: ۷/۵۰۳)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرامش، آسایش، استراحت، راحت، فراغبالی، فراغت،
(متضاد) اضطراب، تشویش، دغدغه
فارسی به انگلیسی
Convenience, Ease, Leisure, Quietude, Ranquility, Relaxation, Repose, Rest, Tranquillity
فرهنگ فارسی هوشیار
آرامش، آرامی، نرمی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
101