معنی آشکار کردن نظر

حل جدول

آشکار کردن نظر

بدا


آشکار کردن

ابراز، ظاهر کردن، هویدا کردن

مبین

بروز

ابانت

اذاعه

ابانت، فاش

تبیین

مکاشفه

فرهنگ فارسی هوشیار

آشکار کردن

(مصدر) ظاهر کردن هویدا کردن، فاش کردن افشا مقابل پوشیدن نهان کردن نهفتن، نمودن نشان دادن.

فرهنگ عمید

آشکار

آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد، نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح،
* آشکار شدن: (مصدر لازم) آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن،
* آشکار کردن: (مصدر متعدی)
آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن،
فاش کردن،

لغت نامه دهخدا

نظر کردن

نظر کردن. [ن َ ظَک َ دَ] (مص مرکب) نگاه کردن. نگریستن:
چو بشنید میلاد افکنده سر
به پیش و نمی کرد بر وی نظر.
فردوسی.
به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر
ز چرخ ماه سوی چهره ٔ تو کرد نگاه.
فرخی.
گذری کن به کوی من نظری کن به سوی من
بنگرتا به روی من چه رسید از برای تو.
خاقانی.
ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک
آنجا که حق به عین قبولت کند نظر.
خاقانی.
نظر کردی سوی قیصر دلارام
بزاری گفتی ای سرو گلندام.
نظامی.
نظر کن درین جام گیتی نمای
ببین آنچه خواهی ز گیتی خدای.
نظامی.
نظر کرد و گفت ای نظیر قمر
ندارند خلق از جمالت خبر.
سعدی.
نظر کرد کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای گفت هیچ.
سعدی.
به هرچه خوبتر اندر جهان نظر کردم
که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی.
سعدی.
|| عنایت کردن. توجه کردن. مورد توجه و عنایت قرار دادن. تفقد کردن: چون از آن فراغت حاصل افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. (تاریخ بیهقی ص 36).
چو رنجورم به حال من نظر کن
مرا درمان از آن لعل و شکر کن.
نظامی.
شنیده ام که نظر می کنی به حال ضعیفان
تبم گرفته دلم خوش به انتظار عیادت.
سعدی.
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی.
گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم.
سعدی.
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست.
حافظ.
|| فیض دادن. (از آنندراج):
کی بود چنین دیده به دیدار تو گستاخ
گویا نظری کرده ای امشب نظرم را.
تأثیر (آنندراج).
- نظر کردن در چیزی، بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن:
داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود
یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر.
ناصرخسرو.
در مملکت خویشتن نظر کن
زیرا که ملک بی نظر نباشد.
ناصرخسرو.
در من نظری بکن که خورشید
بسیار نظر کند به ویران.
خاقانی.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم.
نظامی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. (گلستان سعدی).
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.
|| پاییدن. مراقبت کردن:
نظر می کرد و آن فرصت همی جست
که بازار مخالف کی شود سست.
نظامی.
|| نیک نگریستن. دقت کردن:
نظر کن چو سوفار داری به شست
نه آنگه که پرتاب کردی ز دست.
سعدی.
|| دقت کردن. (یادداشت مؤلف). تأمل کردن. تعمق کردن: تا عاقلان در اعجاز کتاب نظر کنند. (سندبادنامه ص 3).
دگر باره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.
نظامی.
ملک در هیأت او نظر کرد. (گلستان سعدی). || اعتنا کردن:
نظر آنان که نکردند بر این مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.
سعدی.
سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن
میراث از توانگر و مردار از کلاغ.
سعدی.
|| اندیشه کردن. تأمل کردن. (یادداشت مؤلف). اندیشیدن. تفکر و تعمق کردن. سنجیدن.
نظر کردم ز روی تجربت هست
خوشی های جهان چون خارش دست.
نظامی.
|| چشم زدن. نظر زدن. (یادداشت مؤلف).

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

آشکار کردن

جلوه

ابانت

معادل ابجد

آشکار کردن نظر

1946

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری