معنی آفریدن
لغت نامه دهخدا
آفریدن. [ف َ دَ] (مص) (از پهلوی ِ آفریتن، خلق کردن. بار آوردن) نیستی را هست کردن. خلق. ابداء. بدء. فطر. ذرء. ابداع. ایجاد. تکوین. خِلقت. برء. بُروء. انشاء. تنشئه. جَبْل. (دهار). احداث. ابتداء. ابتداع. صَوْغ:
یارب بیافریدی روئی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.
شهید.
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی.
رودکی.
ای غافل از شمار چه پنداری
کِت آفرید خالق بیکاری
عمری که مر تراست سرِ مایه
وید است و کارهات بدین زاری.
رودکی.
ترا پاک یزدان چنان آفرید
که مهر آورد بر تو هر کِت بدید.
فردوسی.
مرا آفریننده از فرّ خویش
چنین آفرید ای نگارین ز پیش.
فردوسی.
بر او آفرین، کو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید.
فردوسی.
زمانی بخفتند و برخاستند
یکی آفرین نو آراستند
بدان دادگر کو جهان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید.
فردوسی.
جهان آفرین تا جهان آفرید
چو رستم سرافراز نامد پدید.
فردوسی.
مرا بازو ایزد قوی آفرید
بنیروی من دهر مردی ندید.
فردوسی.
مرا ایزد از بهر جنگ آفرید
ترا از پی زین و تنگ آفرید.
فردوسی.
بر آن آفرین کآفرین آفرید
مکان وزمان و زمین آفرید.
فردوسی.
جهان آفرین تا جهان آفرید
چنو مرزبانی نیامد پدید.
فردوسی.
نباید بدیشان بد ایمن بجان
چنین آفریده خدای جهان.
فردوسی.
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آید پدید.
فردوسی.
اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا... و سوی جفت... ننگریستی. (تاریخ بیهقی). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای تعالی... در تن مردم نیافریدی... (تاریخ بیهقی).تا ایزد تعالی... آدم... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امت بدان امت. (تاریخ بیهقی). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت وحکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه).
و مصدر دیگر آن آفرینش است. آفریدم. بیافرین.
فرهنگ معین
(فَ دَ) (مص م.) خلق کردن، هستی دادن.
فرهنگ عمید
از نیستی به هستی آوردن، خلق کردن، بهوجود آوردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابداع، ایجاد، خلق، ساختن
فارسی به انگلیسی
Create
فارسی به ترکی
yaratmak
فرهنگ فارسی هوشیار
خلق کردن، بار آوردن
معادل ابجد
345