معنی آفریده شده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

آفریده

آفریده. [ف َ دَ / دِ] (ن مف، اِ) خلق شده. خلقت شده. مخلوق. خلق. مقابل آفریننده، خالق:
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده ست.
حافظ.
همه از آفرینش برگزیده
همه از نور یک ذات آفریده.
طالب آملی.
|| بریه. (زمخشری) (دهار). خلیقه. وری. انام. (زمخشری). خلق.
- آفریده ای، هیچ آفریده، اَحدی. یک تن. دیّاری. کسی. هیچ کسی. یک کس. آفریدگاری: که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد... نتواند بود. (کلیله و دمنه). نذر کردم که بدین گناه هیچ آفریده ای را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان). هیچ آفریده با اصفهبد نمانده بود جز تنی چند از... (تاریخ طبرستان). آفریده ای در اینجا نیست، دیّاری.
|| بشر. (زمخشری): شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که ما نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش. (تاریخ طبرستان).


شده

شده. [ش َ دَه ْ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.

شده. [ش َ ؟] (اِ) علم و نشان. (غیاث اللغات).

شده. [ش ُدْه ْ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.

واژه پیشنهادی

نیک آفریده شده

بلند اختر


آفریده

ساخته

فرهنگ فارسی هوشیار

آفریده

(اسم) مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده.

فرهنگ معین

آفریده

(فَ دِ) [په.] (ص مف.) مخلوق، خلق شده.

فرهنگ عمید

آفریده

خلق‌شده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آفریده

خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع،
(متضاد) آفریدگار، آفریننده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خلق شده

آفریده

معادل ابجد

آفریده شده

609

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری