معنی آقای هفت رنگ ، ناسپاس

حل جدول

آقای هفت رنگ ، ناسپاس

فیلمی با بازی لیندا کیانی


آقای هفت رنگ

فیلمی با بازی حسن پور شیرازی


ناسپاس

نمک نشناس

فیلمی با بازی لیندا کیانی

حق ناشناس، ناشکر، نمک نشناس، کفور

لغت نامه دهخدا

هفت رنگ

هفت رنگ. [هََ رَ] (ص مرکب، اِ مرکب) اول آن سیاه است و به زحل تعلق دارد، و غبرائی که رنگ خاک باشد به مشتری و سرخ به مریخ و زرد به آفتاب و سفید به زهره و کبود به عطارد و زنگاری به قمر. || نام گلی است درهندوستان، و آن هفت رنگ دارد. (برهان):
هزار است صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفترنگ.
اسدی.
|| هرهفت و آرایش زنان را هم گفته اند. || هرچیز منقش را نیزگویند. (برهان). رنگارنگ. که رنگهای مختلف دارد:
خزان به دست مه مهر درنوشت از باغ
بساط ششتری و هفت رنگ شادروان.
فرخی.
آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ
زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ.
امیرمعزی.
فروریخت کرباس از روی سنگ
پدیدآمد آن گوهر هفت رنگ.
نظامی.
من از کله ٔ شب در این دیر تنگ
همی بافتم حله ٔ هفت رنگ.
نظامی.
برون آی از این پرده ٔ هفت رنگ
که زنگی بود آینه زیر زنگ.
نظامی.
پرده ٔ هفت رنگ را بگذار
تو که در خانه بوریا داری.
سعدی.
|| محیل. گربز. (یادداشت مؤلف). رجوع به هفت خط شود.


ناسپاس

ناسپاس. [س ِ] (ص مرکب) کافرنعمت. (آنندراج). ناشکر. (انجمن آرا). ناشکر. حق ناشناس. نمک بحرام. بی وفا. ناپسند. بی تمیز. (ناظم الاطباء). کنود. (ترجمان القرآن). کافر. کفور. کفار. کناد. کنود. (منتهی الارب). ناحقگزار. حق ناگزار. نمک نشناس. که سپاسگزار نیست. که سپاسگزاری نکند:
خرد نیست با مردم ناسپاس
نه آن را که او نیست یزدان شناس.
فردوسی.
ستاننده گر ناسپاس است نیز
سزد گر ندارد کس او را بچیز.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که ای ناسپاس !
نگوید چنین مرد یزدان شناس.
فردوسی.
ز هرکس پشیمان تر آن را شناس
که نیکی کند با کس ناسپاس.
اسدی.
با ناسپاسان نیکی کردن از خیرگی باشد.
(قابوسنامه).
نبوم ناسپاس ازاو که ستور
سوی فرزانه بهتر از نسپاس.
ناصرخسرو.
ناسپاس را بخود راه مده.
(خواجه عبداﷲ انصاری).
سپاس خدا کن که بر ناسپاس
نگوید ثنا مرد یزدان شناس.
نظامی (از آنندراج).
همه در خرام و خورش ناسپاس
نبینی در ایشان کس ایزدشناس.
نظامی.
قیمت این خاک بواجب شناس
خاک سپاسی بکن ای ناسپاس.
نظامی.
وگر بر دروغ افکنی این اساس
سر و مال بستانم از ناسپاس.
نظامی.
حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس
قول احمد را خطا گفتند جمعی ناسزا.
خاقانی.
عادت آن ناسپاسان در تو رست
نایدت هر بار دلو از چه درست.
مولوی.
گر انصاف خواهی سگ حق شناس
به از آدمیزاده ٔ ناسپاس.
سعدی.
و باتفاق خردمندان سگ حق شناس به که آدمی ناسپاس. (گلستان سعدی).
که زائل شود نعمت ناسپاس.
سعدی.

فرهنگ فارسی هوشیار

هفت رنگ

‎ (اسم) از قدیم هفت رنگ راازمیان رنگها اصلی دانسته اند (سبع الوان) وآنها عبارتنداز: الف - بقولی سیاه خاکی (خاکستری) سرخ زرد سفید کبود زنگاری. ب - وبقولی، زرد آبی نارنجی سرخ بنفش سبز نیلگون. توضیح قدماهررنگ رابیکی ازسیارات هفتگانه ویکی ازروزهای هفته اختصاص میدادند، نام گلی است درهندوستان وآن هفت رنگ دارد. توضیح باماخذی که دردست بوداین گیاه شناخته نشد. -3 هرهفت، نوعی ترشی است، (صفت) چیزی که بهفت زنگ منقش باشد: ((چون پرند ء نیلگون برروی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار. )) (فرخی) -6 هرچیز منقش.


ناسپاس

حق ناشناش، بی وفا، ناپسند، بی تمیز، کافر، نمک نشناس، نمک بحرام

فرهنگ معین

هفت رنگ

(اِمر.) از قدیم هفت رنگ را از میان رنگ ها اصلی دانسته اند (سبح الوان) و آن ها عبارتند از: الف - به قولی: سیاه، خاکی (خاکستری)، سرخ، زرد، سفید، کبود، زنگاری. ب - و به قولی: زرد، آبی، نارنجی، سرخ، بنفش، سبز، نیلگون. ضح - قدما هر [خوانش: (~. رَ)]


ناسپاس

(س) (ص.) ناشکر، حق ناشناس.

واژه پیشنهادی

گویش مازندرانی

هفت رنگ

سهره – نوعی پرنده است

فرهنگ عمید

ناسپاس

کسی که احسان و نیکویی و خدمتی را که دربارۀ او می‌کنند منظور نداشته باشد و قدر نداند، حق‌نشناس: گر انصاف خواهی سگ حق‌شناس / به سیرت بِه از مردم ناسپاس (سعدی۱: ۱۲۵)،

فارسی به عربی

ناسپاس

خائن، ناکر الجمیل، ناکر للجمیل

معادل ابجد

آقای هفت رنگ ، ناسپاس

1041

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری