معنی آلبالو
لغت نامه دهخدا
آلبالو. (اِ) آلبالی. آلوبالو. قسمی گیلاس که میوه ٔ آن سرخ و ترش است. قراصیا. جراسیا. قاراسیا. آلوی ابوعلی. نمتک.
فرهنگ معین
(اِمر.) = آلوبالو: درختی از جنس بادامی ها، از تیره گل سرخیان، میوه آن شبیه گیلاس و مزه آن ترش است.
فرهنگ عمید
میوۀ سرخرنگ، گرد وکوچک با طعم ترش و مطبوع شبیه گیلاس که مصرف خوراکی دارد،
حل جدول
قاراسیا
فارسی به انگلیسی
Sour Cherry
فارسی به ترکی
vişne
خواص گیاهان دارویی
شربت آلبالو مفرح بوده و از مقدار صفرا می کاهد. آلبالو از دوستان کبد است و خوردن آن التهاب کبد را خاموش می کند. خشک آن کمی قابض است. اسید تارتریک واسید سیتریک موجود در آلبالو برای مبتلایان به دیابت موثر است. آلبالو از میوه هایی است که جنبه دارویی آن بر جنبه غذایی اش می چربد.
فرهنگ گیاهان
قراصیا، آلی بالی، کراسیا
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) درختی از جنس بادامیها از تیره گل سرخیان و آن نوعی از گیلاس است که میوه آن سرخ و ترش است قراصیا آلی بالی آلوبالو نمتک، میوه درخت آلبالو
واژه پیشنهادی
نمتک
معادل ابجد
70