معنی آلبومی از ایمان نبی زاده

حل جدول

آلبومی از ایمان نبی زاده

توکه نباشی

تو که نباشی

عربی به فارسی

نبی

پیامبر , پیغمبر , نبی


ایمان

ایمان , عقیده , اعتقاد , دین , پیمان , کیش

فارسی به عربی

ایمان

اعتقاد، ایمان، ثقه


نبی

نبی

لغت نامه دهخدا

نبی

نبی. [ن َ بی ی / ن َ] (اِخ) پیغمبر اسلام. حضرت محمدبن عبداﷲ:
محمد بدو [به کشتی] اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی.
فردوسی.
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
به هم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی.
سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی
نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حرا.
ناصرخسرو.
دعوی همی کند که نبی را خلیفتم
در خلق این شگفت حدیثی است بلعجب.
ناصرخسرو.
یاد ازیرا کنم من آل نبی را
تا به قیامت کند خدای مرا یاد.
ناصرخسرو.
فلک شکافد حکمش چنانکه دست نبی
شکاف ماه دوهفت آشکار می سازد.
خاقانی.
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج وتختی که مسلمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
زآن کلیدی که نبی نزد بنی شعبه سپرد
بانگ پرّ ملک و زیور حورا بینند.
خاقانی.
نه جفت نبی که پاک بودند همه
بد عایشه و حبیبه ٔ محترمه.
(نصاب).
باری ای خالق زمین و زمان
مرسل و منزل نبی و نبی.
؟ (از صحاح الفرس).

نبی. [ن ُ / ن ِ] (اِخ) قرآن. (منتهی الارب) (برهان قاطع) (نصاب) (غیاث اللغات). قرآن مجید. نوی. (انجمن آرا). مصحف. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). کلام خدا. نوی. نپی. (از برهان قاطع). کلام الهی. (غیاث اللغات). ذکر. فرقان. تنزیل. کلام اﷲ. کتاب اﷲ. کتاب العزیز. کتاب الشریف. کراسه. و نیز رجوع به نوی (اِخ) شود:
به سخن مانَدشعر شعرا
رودکی را سخنی تلو نبی است.
شهید بلخی.
ز تو چو یاد کنم وز ملوک یاد کنم
چنان بود که کنم یاد با نبی اشعار.
فرخی.
بسیار کس بود که بخواند ز بر نبی
تفسیر اونداند جز مردم خبیر.
منوچهری.
به سوره سوره ٔتورات و سطر سطر زبور
به آیه آیه ٔ انجیل و حرف حرف نبی.
ادیب صابر.
نام پیغمبر بشیر است و نذیر اندر نبی
تو نه پیغمبر ولیکن هم بشیری هم نذیر.
سوزنی.
نکنم خواجه را به شعر هجی
لیک برخوانم آیتی ز نبی.
انوری.
تا خانه ای از فلک بود جوزا
تا سوره ای از نبی بود طه.
جمال الدین عبدالرزاق.
مر ضعیفان را تو بی خصمی مدان
از نبی اذ جاء نصر اللَّه بخوان.
مولوی.
بطن چارم از نبی خود کس ندید
جز خدای بی نظیر بی ندید.
مولوی.
از پی این عاقلان ذوفنون
گفت ایزد درنبی لایعلمون.
مولوی.
باری ای خالق زمین و زمان
مرسل و منزل نبی و نبی.
(از صحاح الفرس).

نبی. [ن ُ ب َی ی] (ع اِ مصغر) تصغیرِ نَبی ّ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نبی شود.

نبی. [ن ُ بی ی] (ع ص، اِ) ج ِ نابی. (ناظم الاطباء). || (مص) نبو. نبوه. (از اقرب الموارد). رجوع به نبو شود.

نبی. [ن ُب ْ با] (ع اِ) ج ِ ناب، بمعنی پشته. (از منتهی الارب). رجوع به ناب شود.


ایمان

ایمان. (ع مص) ائمان. اعتمادکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زنهار دادن و بی بیم گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در امن قرار دادن کسی را. (از اقرب الموارد). امن گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). ایمن گردانیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات). || فروتنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تصدیق کردن کسی را و گرویدن به او و قبول شریعت وی کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تصدیق کردن کسی را و در انقیاد او درآمدن. (از اقرب الموارد). گرویدن و تصدیق کردن. (از مصطلحات عرفاء دکتر سجادی). گرویدن. (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). || (اِمص) گِرَوِش. باورداشت.اعتقاد. مقابل کفر. (فرهنگ فارسی معین). تصدیق. نقیض کفر. (از اقرب الموارد). تصدیق. (تعریفات) (مجمل اللغه). || اعتقاد به جنان و اقرار به لسان و عمل به ارکان و اظهار خشوع و فروتنی و قبول شریعت. (ناظم الاطباء). اعتماد و اقرار و اعتراف و اعتقاد و دین و مذهب و آئین و راستی و خلوص در دین. (ناظم الاطباء). مقابل کفر است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی). || ایمان در شرع عبارتست از اعتقاد بقلب و اقرار به زبان. گفته شده هر کس شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد هم نباشد او منافق است و کسی که شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد باشد او فاسق است. هر کس شهادت هم ندهد او کافر است. (تعریفات). در شرع تصدیق به دل و اقرار به زبان وحدانیت خدای تعالی را و حقیقت پیغمبر علیه السلام را. (مؤید الفضلاء). نزد اهل شرع تصدیق بکل ماجاء به النبی است و ارکان و مظاهر آن اقرار بلسان و تصدیق بدل و عمل به ارکان بود ودر این مورد سخن بسیار است. معتزله جمله ٔ طاعات را علمی و عملی ایمان گویند و گویند کسی که گناهی مرتکب شود از ایمان خارج شود. خوارج نیز ارتکاب گناه را موجب خروج از ایمان دانند. گروهی گویند ایمان عبارت از گفتار بزبان است و بس. گروهی گویند ایمان معرفت بحق و ماجاء به النبی است. و گروهی از متکلمان ایمان را تصدیق تنها پندارند. حضرت رسول فرموده است ایمان عبارت از تصدیق بماجاء به النبی و تصدیق کتاب و فرشتگان و رسولان حق است. محمد حنیف گوید ایمان تصدیق دل است بآنچه خدای متعال از غیب خبر داده است. گروهی گویند که قول و تصدیق و عمل ایمان است. گروهی گویند قول و تصدیق است. و گروهی گویند ایمان را اصلی و فرعی است، اصل آن تصدیق بدل باشد و فرع آن مراعات امر، و هر که را طاعت بیشتر بود امن او را از عقوبت زیادت بود و بنابراین علت امن و ایمان مراعات اوامر و طاعات باشد. گروهی گفتند که علت امن از عقوبت معرفت است نه طاعت و اگر طاعت بدون معرفت باشد سود ندارد و اگر معرفت بدون طاعت باشد عاقبت بنده را نجات باشد. چنانکه حضرت رسول فرمودند: نجات نیابد کسی از شما بعمل خود، سؤال شد و نه تو یا رسول اﷲ؟ فرمودند و نه من، مگر آنکه خدای بمن ترحم کند که عمل بی معرفت مکر است و فسون. و ایمان فعل بنده باشد، بهدایت حق مقرون «فمن یرداﷲ ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقاً حرجا» و بر این اصل گروش هدایت حق باشد و گرویدن فعل بنده بود و علامت آن اعتقاد بتوحید است که ایمان نوری است از وراء حجاب و یقین نوری است در مقام کشف حجاب. (فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی ص 70- 77). تقسیمات ایمان، ایمان بر پنج قسم است:
1- ایمان مطبوع، و آن ایمان ملائکه است. 2- ایمان مقبول، و آن ایمان انبیاء است. 3- ایمان معصوم، و آن ایمان مبتدعین است. 4- ایمان موقوف، وآن ایمان مؤمنین است. 5- ایمان مردود، و آن ایمان منافقین است. (تعریفات). و همچنین ایمان بر دو قسم است: مستقر و مستودع بحکم: 1- ایمان مستودع، آن باشدکه از ادله ٔ یقینیه مأخوذ نباشد بلکه ناشی از ظن وتقلید باشد. 2- ایمان مستقر آن باشد که از ادله ٔ یقینیه بر مبنای اجتهاد و تحقیق حاصل شود. (از فرهنگ علوم دکتر سجادی ص 127 بنقل از قوانین الاصول ج 2 ص 194):
همی گوید بپرسیدش پس از ایمان بر قرآن
ز پیغمبر رسول مصطفی وز فضل یارانش.
ناصرخسرو.
چو گمراه گشته ولی بود عالم
که از صبح ره یافت ایمان بدو در.
ناصرخسرو.
مرا توحید و ایمانست و قرآن
بدین پیغمبر مختارو حیدر.
ناصرخسرو.
ای فضولی تو چه دانی که چه بوده است ایمان
چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی.
ناصرخسرو.
ایزد... چون خواست که دولت بزرگی پیدا شود... سبکتگین را از درجه ٔ کفر بدرجه ٔ ایمان رسانید. (تاریخ بیهقی). و ایشان ایمان قبول میکنند. (کلیله و دمنه).
غم ایمان خویش خور که ترا
روز محشر امان به ایمان است.
ادیب صابر.
تو کافری بجان مسلمانی آمده
اینجا برای غارت ایمان کیستی.
خاقانی.
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است.
خاقانی.
ز چشم کافر تو هر زمانی
هزاران رخنه در ایمان می آید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 598).
به ایمانی بلیغ و ضمانی وثیق زن را به خانه آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 346).
نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست.
عطار.
یافت اندر عهد او ایمان کمال
نیست برتر از کمال الا زوال.
عطار.
آنکه ایمان یافت رفت اندر امان
کفرهای باقیان شد در گمان.
مولوی.
گرَم پای ایمان نلغزد ز جای
بسر برنهم تاج عفو خدای.
سعدی.
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندر رسی در ملک ایقان.
شبستری.
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد.
شبستری.
- اهل ایمان، اهل دین. معتقدان بخدا:
معین زمان ناصر اهل ایمان
گزین خدا یاور دین احمد.
سعدی.
- || لقبی که شیعه ٔ امامیه بخود میدادند زیرا که فقط خود را مؤمن و بقیه ٔ مسلمانان را مسلم میخواندند. (خاندان نوبختی ص 250 از بیان الادیان و تبصرهالعوام).
- ایمان آوردن، گرویدن و تصدیق کردن: ایمان نیاوردم بفرشته های خدا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). درحال ایمان آورد. (کلیله و دمنه). بر خردمند واجبست که بقضاهای آسمان رضا دهد و بدان ایمان آرد. (کلیله و دمنه).
- ایمان باطل، اعتقاد به باطل و مردود.
- ایمان تازه گردانیدن، از نو ایمان آوردن:
مگوی این کفر و ایمان تازه گردان
بگو استغفراﷲ زین تمنا.
خاقانی.
- ایمان داشتن، اعتقاد داشتن.
|| در اصطلاح متصوفه ایمان از مختصات اسماء جمالیه است و نیز عبادت از مرتبه ٔ بقاست. (مؤید الفضلا). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی شود.

ایمان. [اَ] (ع اِ) ج ِ یمین. برکت ها و قوت ها. (از اقرب الموارد). برکتها و تواناییها. (منتهی الارب). || ج ِ یمین. سوگندها. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد):
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او.
مولوی.
|| ج ِ یمین (سوی راست). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به یمین شود. || (ص) مردی که زن وی مرده باشد و محتاج به زن بود، یقول رجل ایمان عیمان، مرد زن مرده ٔ محتاج بزن. (ناظم الاطباء). رجل ایمان عیمان، مرد زن و مواشی مرده که آرزوی زن و شیر دارد، امراءه ایمی عیمی، مؤنث آنست. (منتهی الارب).

ایمان. (ع مص) (از «ی م ن ») به یمین درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از جانب یمین آمدن. (ناظم الاطباء). || به سوی راست رفتن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج). از جانب راست آمدن: ایمن الرجل، از جانب راست آن مرد درآمد. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

نبی

قرآن مصحف: به سوره‌سورت تورات و سطرسطرِ زبور / به آیت آیت انجیل و حرف‌حرفِ نبی (ادیب صابر: ۳۰۰)،

معادل ابجد

آلبومی از ایمان نبی زاده

278

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری