معنی آلبومی از بابک برهانی
حل جدول
پنجشنبه
پنج شنبه
آلبوم پرفروش بابک برهانی
پنجشنبه
آلبومی از بابک جهانبخش
من و بارون
لغت نامه دهخدا
برهانی. [ب ُ] (ص نسبی) منسوب به برهان. مدلَّل. مبرهن. (یادداشت دهخدا):
حجتی بپْذیر برهانی ز من زیراکه نیست
آن دبیرستان کلی را جزین جزوی گوا.
ناصرخسرو.
- دلیل برهانی، دلیل الزام آور. (ناظم الاطباء). رجوع به دلیل شود.
برهانی. [ب ُ] (اِخ) امیرالشعراء عبدالملک برهانی نیشابوری. از شاعران اوایل عهد سلجوقی و معاصر و مورد علاقه ٔ الب ارسلان و پدر معزی شاعر معروف است. وی در آغاز دولت ملکشاه (جلوس 465 هَ. ق.) در قزوین درگذشت. تخلص برهانی ظاهراً از لقب الب ارسلان (برهان امیرالمؤمنین) مأخوذ است. اشعاری از او در تذکره ها و کتب ادبی ثبت است. (از فرهنگ فارسی معین).
بابک
بابک. [ب َ] (اِخ) نام شهری بحوالی کرمان: و شهر بابک از بناهای اوست (بابک) و هنوز در حوالی کرمان معمور است. (آنندراج). این بابک از قبل اردوان حاکم فارس بود و شهر بابک میان فارس و کرمان به او منسوبست. (تاریخ گزیده چاپ عکسی لندن ص 104).
بابک. [ب َ] (اِخ) نام موبدی در زمان انوشیروان به استخر. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکترشفق ص 34).
ورا [انوشیروان را] موبدی بود بابک بنام
هشیوار و بینادل و شادکام.
فردوسی.
بابک. [ب َ] (اِ مصغر) پرورنده و پدر را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی پدر بود:
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت وفرزند بابکی.
(فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304).
بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست.
خاقانی.
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی.
سعدی (بوستان).
|| تصغیر باب چنانکه مامک تصغیر مام است و این تصغیر بجهت تعظیم است. (برهان) (آنندراج) (غیاث). پدر کوچک، پاپک یعنی پدرجان. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکتر شفق). و گاه پدر خطاب بفرزند بابک کند:
مزن چنگ ای پسر در جنگ بابک
مکن زین پس بجنگ آهنگ بابک.
سوزنی.
|| امین و استوار باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث). || نوعی از فیروزه که آنرا شهربابکی میگویند. (برهان) (آنندراج).
بابک. [ب َ] (اِخ) ابن ساسان الاصغر، نسبش به بهمن بن اسفندیار میرسد. رجوع به بابک (پاپک) و رجوع بحبیب السیر چاپ خیام ج 1 ص 221 و تاریخ سیستان ص 201 و ایران باستان چاپ 1317 ج 3 ص 2568 شود.
بابک. [ب َ] (اِخ) ابن بهرام، شاگرد شیلی بود. از مغتسله، فرقه ای از صابئین. (الفهرست ابن الندیم چاپ مصر ص 8- 477).
بابک. [ب َ] (اِخ) نام معبری که ساسان را بشارت تولد اردشیر داده بود. (آنندراج) (غیاث، ذیل بابکان)، و ظاهراً براساس نیست. رجوع بماده ٔ قبل شود.
عربی به فارسی
اثبات کننده , مدلل کننده , شرح دهنده , صفت اشاره , ضمیر اشاره , اسم اشاره
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) پدر (بتحبیب) : (پسر گفتش ای بابک نامجوی خ یکی مشکلت می بپرسم بگوی. ) (بوستان)
فرهنگ عمید
عنوان احترامآمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر، پدرجان: یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان / گر آدم است بابت و فرزند بابکی (اسدی: لغتنامه: بابک)،
(صفت) پرورشدهنده، تربیتکننده،
(صفت) امین، استوار، درستکار،
معادل ابجد
390