معنی آلبومی از شهریار طبری

حل جدول

لغت نامه دهخدا

طبری

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) ابوالفیاض طبری. از مداحان صاحب بن عباد بوده است. رجوع به صاحب بن عباد تألیف بهمنیارو همین لغت نامه ذیل صاحب بن عباد (مداحان او) شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) طبیبی است که ابن البیطارمکرر در کتاب المفردات از وی نقل کرده، از آنجمله در شرح الفاظ: ارماک، بقر، جوزجندم، صُرف (که در این جا نام کتابی هم از تألیفات وی به نام «الجوهره» آورده است)، حلبه، طرخون، نان خواه. صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی نیز از اقوال طبیبی معروف به طبری بسیار نقل کرده است. و مراد یا طبری ابوالحسن احمدبن محمد است و یا طبری الحاسب. رجوع به هر یک از این دو نام شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) او راست: الواضح، فی الرمی و النشاب. (کشف الظنون ج 2 ص 625).

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) الحاسب. یکی از پزشکان عصر خلفای بنی عباس. (عیون الانباء ج 1 ص 120).

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) علوی از مداحان صاحب بن عباد بوده است. رجوع به صاحب بن عباد تألیف بهمنیار شود.

طبری. [طَ ب َ] (ص نسبی) منسوب به طبرستان. (منتهی الارب). اهل و ساکن مازندران. منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند ازآمل برخاسته اند. (سمعانی). و هر کجا (طبری) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصود است:
زآن سخنها که تازی است و دری
در سواد بخاری و طبری.
نظامی.
|| کنایه از لب معشوق، منسوب به طبر که در اینجا مخفف طبرزد است که بمعنی نبات باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج):
لب طبری وار طبرخون به دست
مغز طبرزد به طبرخون شکست.
نظامی.
- بنفشه ٔ طبری، در مازندران و گیلان تقریباً از اوایل اسفند ماه بر هر دیواری و بر هر تل خاکی و مخصوصاً بر کنار جویبارها بنفشه ٔ با طراوت و نضارت بسیار روید و مردم از گل آن دسته بسته و یاران و دوستان را هدیه دهند:
بمنظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود
بنفشه ٔ طبری خیل خیل سر برکرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.
منجیک.
چون بهم کردی بسیار بنفشه ٔ طبری
باز برگرد و ببستان شو چون کبک دری.
منوچهری.
- بید طبری، طبرخون. سرخ بید. (اوبهی).
- جامه ٔ طبری، جنس از برودکه تنگ است: تَرَکه ُ فی وسط الشتاء و شدهالبرد بقمیص واحد و کساءِ طبری. (ذیل تجارب الامم 3: 428).
یکفیک من سوء حالی ان سألت به
انی علی طبری فی الکوانین.
ابن الداهیهاحمدبن سیف.
رجوع به شرح احوال رودکی ج 1 ص 65 شود.
- درهم طبری، دو ثلث درهم شامی است. (منتهی الارب). صاحب کتاب النقود آرد: و طبری منسوب به طبریه ٔواسط است نه طبریه ٔ فلسطین و بجای درهم طبری، درهم طبرک نیز آمده است و در جمع آن گویند: الدراهم الطبریه. رجوع به النقود ص 23، 24، 91 و 149 شود.
- مداد طبری، نوعی مداد منسوب به طبرستان:
وآن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده بکار.
منوچهری.

طبری. [طَ ب َ ر] (اِخ) ابن الطیب الطبری. رجوع به ابن طیب ابوالفرج عبداﷲ در همین لغت نامه و عیون الانباء ج 1 ص 242 شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) (الَ...) ابوالحسن الترنجی الطبری: ابوریحان بیرونی در کتاب «الجماهر» در چند موضع نام این شخص را یاد کرده. وی ظاهراً پزشک بود و او را کناشی نیز هست. بترجمه ٔ احوال او دسترسی نیست. رجوع به الجماهر چ حیدرآباد دکن ص 144، 200، 201، 202، 203، 259 شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) (الَ...) احمدبن عبداﷲ. مُحب الدین الطبری. مردی فاضل بوده، وی را تصانیف است، از آنجمله السمط الثمین فی مناقب امهات المؤمنین. وفات وی بسال 694 هَ. ق. بوده است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 47). صاحب معجم المطبوعات از طبقات سُبکی و طبقات اسدی نقل کرده، گوید: ابوالعباس احمدبن عبداﷲبن محمد ابن ابی بکربن ابراهیم الطبری المکی، شیخ الحرم و حافظالحجاز. مؤلف دیوان الاسلام گوید: وی را مؤلفاتی است، از آن جمله الاحکام فی الحدیث و شرح التنبیه و المناسک در شهر قوص نزد شیخ مجدالدین قشیری علم فقه فراگرفت، مظفر صاحب یمن برای سماع حدیث او راطلب کرد، وی نیز از مکه بسوی مظفر شد و چندی نزد وی اقامت گزید. وفات وی بسال 914 هَ. ق. در مکه بود ودر معلاه بخاک سپرده شد. کتابی خطی از تألیفات محب الدین طبری دیدم، موسوم به خُلاصهُالسیر فی بیان بعض احوال سیدالبشر کتابی بود بسیار نفیس، در دیباچه ٔ آن آورده که از دوازده کتاب برگزیده و گرد آورده است. وسبکی و اسدی هیچیک در ترجمه ٔ احوال طبری نامی از این تألیف نبرده اند. دیگر از تالیفات وی، الریاض النضره، فی مناقب الاصحاب العشره است که در دو مجلد در مطبعه ٔ حسینیه به رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1232). رجوع به احمدبن عبداﷲ محب الدین الطبری شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن ابی احمدبن القاص. یکی از مشاهیر فقهای شافعی است و در فقه شاگرد ابن سریج بوده، او راست: التلخیص، ادب القاضی، المواقیت، المفتاح و غیره. اهم آثار وی صغیرالحجم و کثیرالفائده میباشد. او از واعظان معروف بوده و گویند تا طرسوسه سفر کرده و بسال 335 هَ. ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ابن قاص و ابوالعباس احمدبن ابی احمد در همین لغت نامه شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) ابوالطیب طاهربن عبداﷲ. یکی ازمشاهیر فقهای شافعی است، و در شعر و ادبیات نیز مهارت تامه داشته، وی در شهر آمل از طبرستان نزد ابوعلی الزجاجی از اصحاب ابن القاص درس خوانده و در جرجان ونیشابور هم نزد مشاهیر زمان تلمذ کرده، آنگاه عزیمت بغداد نموده و از خدمت شیخ ابواسحاق اسفراینی استفاده برد، ابواسحاق شیرازی مشهور از طبری تعلم و استماع کرده، و مختصر مزنی و فروع ابوبکر حداد را شرح کرده و کتب بسیار درباره ٔ اصول، مذهب، خلاف و جدل نگاشته، بقضاء محله ٔ کرخ بغداد منصوب شده و تا هنگام وفات در این مقام پایدار بوده و بسال 450 هَ. ق. در بغداد درگذشت و اشعار بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی).

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) ابوعلی حسن بن قاسم الطبری. از علمای شافعیه است ووی راست: کتاب مختصر مسائل الخلاف فی الکلام و النظر.و صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از مشاهیر فقهای شافعی است علم فقه را از ابوعلی بن ابی هریره اخذ کرده، در بغداد مشغول تدریس بوده است. اثر موسوم به «المحرر فی النظر» وی نخستین تشبثی است که در علم خلاف بعمل آمده و دو تألیف مسمی به الافصاح، و العده در فقه داردو کتابی دائر بر «جدل و اصول فقه » نیز نگاشته است. او بسال 305 هَ. ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ابوعلی حسن بن قاسم طبری، ابوعلی حسین بن قاسم در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی ج 2 ص 446 شود.


شهریار

شهریار. [ش َ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن شهریار. محدث است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 346).

گویش مازندرانی

شهریار

شهریار پسر پادوسبان از شاهان پادوسبانی که مدت سی یک سال (۱۴۵...

معادل ابجد

آلبومی از شهریار طبری

1034

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری