معنی آلبومی از فرشید اعرابی

حل جدول

آلبومی از فرشید اعرابی

به رنگ شب


فرشید

فر و درخشندگی خورشید، برادر اسفندیار

لغت نامه دهخدا

اعرابی

اعرابی. [اَ بی ی] (ع ص نسبی، اِ) بادیه نشین. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). منسوب به اعراب. (ناظم الاطباء). عرب بیابانی. تازی بادیه نشین. (ازفرهنگ فارسی معین). بمعنی یکی از اعراب و این منسوب است به اعراب که بمعنی عربان صحرانشین است. (غیاث اللغات). یکی از اعراب و این منسوب است به اعراب که بمعنی صحرانشین است. (آنندراج). گویند یکی ِ اعراب که بمعنی صحرانشین است. و در صحاح آمده که «اعرابی منسوب به اعراب است و این کلمه مفرد از خود ندارد و اعراب جمع عرب نیست که مانند نبط و انباط باشد بلکه عرب اسم جنس است ». و جمع اعراب در لغت فصیح اَعاریب آمده است چنانکه در «اعاریب ذوو فخر بافک ». (از اقرب الموارد). منسوب به اعراب. یکی ِ آن و اعراب جمع عرب نیست، زیرا اسم جنس است. (از منتهی الارب). بیابانی. (دستوراللغه) (مؤید الفضلاء). عرب جاهل. (تعریفات جرجانی). یک نفر مرد تازی. (ناظم الاطباء). یک تن از مردم بادیه. یک تن از اعراب بیابان باش. یک تن از اعراب یعنی تازی صحرانشین. (یادداشت بخط مؤلف):
بر کتف آفتاب باز ردای زر است
کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب.
خاقانی.
اعرابی ام که بر پی احرامیان روم
حج از پی ربودن کالا برآورم.
خاقانی.
جبرئیل استاده چون اعرابی اشترسوار
کز پی حاجش دلیل ره نوردان دیده اند.
خاقانی.
ترسم نرسی بکعبه ای اعرابی
کاین ره که تو میروی بترکستان است.
سعدی.
اعرابیی در حلقه ٔ جوهریان بصره حکایت همی کرد. (گلستان).
- ای اعرابی، ای مرد تازی. (ناظم الاطباء).
- مرد اعرابی، مرد تازی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعراب شود.

اعرابی. [اَ] (اِخ) شیخ ابوسعید احمدبن محمد بصری معروف به اعرابی. وفاتش در محرم سال 341 هَ. ق. بزمان مطیع خلیفه. و از سخنان اوست: زیان کارترین چیزی نمودن علم است به مردمان. (از تاریخ گزیده ص 781).

اعرابی. [اَ] (اِخ) ازروات است. احمدبن سلیمان معیدی مکنی به ابوالحسین از او روایت دارد. رجوع به معجم الادباء ج 1 ص 141 شود.


فرشید

فرشید. [ف َ] (اِخ) نام برادر پیران ویسه. (برهان). مخفف فرشیدورد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به فرشیدورد شود.


حبیب اعرابی

حبیب اعرابی. [ح َ ب ِ اَ] (اِخ) رجوع به حبیب بن نعمان اعرابی شود.


عوف اعرابی

عوف اعرابی. [ع َ ف ِ اَ] (اِخ) (به صورت غیرمنسوب) از محدثان بود. (از منتهی الارب).


صمغ اعرابی

صمغ اعرابی. [ص َ غ ِ اَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به صمغ عربی شود.


ابن اعرابی

ابن اعرابی. [اِ ن ُ اَ] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن زیاد الاعرابی. اصلاً از مردم سند بوده. و چنانکه خود میگفت بشب وفات ابوحنیفه متولد شده. او ربیب مفضل بن محمد است. ابن اعرابی یکی از بزرگان ائمه ٔ لغت عرب است و علمای لغت بقول او استشهاد کنند. اودر اصمعی و ابوعبیده بنظر تحقیر میدیده. و ابوالعباس ثعلب گوید در مجلس درس ابن اعرابی نزدیک صد تن حاضر می آمدند و هر یک سوءالی میکردند و او جواب همه بی مراجعه ٔ بکتابی می گفت. و باز ثعلب گوید ده سال و اندی ملازمت مجلس او کردم و هیچگاه کتابی در دست او ندیدم. ابن اعرابی از قاسم بن معن و مفضل بن محمد نحو و لغت فراگرفته است. او راست: کتاب النوادر. کتاب الانواء. کتاب صفهالنخل. کتاب مدح القبائل و نزدیک ده کتاب دیگر که ابن الندیم نامهای آن یاد کرده است. ابن اعرابی از جماعتی از فصحای عرب نیز ازجمله صموتی کلابی و ابوالمجیب الربعی لغت و شعر شنوده و بسرمن رأی در 81 سالگی به سال 231 هَ.ق. درگذشته است. ابن الندیم صاحب الفهرست در بابی او را از روات اشعار قبائل شمرده و در مورد دیگر او را مؤلف کتاب غریب الحدیث گفته است.

فرهنگ عمید

اعرابی

عرب بادیه‌نشین، تازی بیابانی،

فرهنگ فارسی هوشیار

اعرابی

بادیه نشین، عرب

فرهنگ معین

اعرابی

(اَ) [ع.] (اِ.) عرب بیابانی، صحرانشین. ج. اعراب.

فرهنگ فارسی آزاد

اعرابی

اَعْرابی، یک شخص عَرَب،

نام های ایرانی

فرشید

پسرانه، درخشانتر، نام برادر پیران ویسه، دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، نام برادر پیران ویسه

معادل ابجد

آلبومی از فرشید اعرابی

975

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری