معنی آلبومی از میلاد کیانی

فرهنگ عمید

کیانی

شاهنشاهی، شاهی: تاج کیانی، کلاه کیانی،
[مجاز] برازندۀ پادشاهان،

مربوط به طبیعت، طبیعی،

مانند خیمه، گنبدی، مدور،

لغت نامه دهخدا

کیانی

کیانی. [ک َ] (ص نسبی) منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث) (آنندراج). منسوب به کیان، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان. شاهی. سلطنتی: تاج کیانی. کمربندکیانی. کلاه کیانی. (فرهنگ فارسی معین):
که را بخت و شمشیر و دینار باشد
نبایدتن تهم و پشت کیانی.
دقیقی.
به زور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجو بجست.
فردوسی.
کیانی یکی هفت چشمه کمر
به یاقوت و فیروزه و در وزر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چنان کز عقل فتوی می ستانی
علم برکش بر این کاخ کیانی.
نظامی.
همه تمثالهای آسمانی
رصد بسته بر آن تخت کیانی.
نظامی.
کمان کیانی به زه راست کرد
به یک دم وجودش عدم خواست کرد.
سعدی (بوستان).
کمان کیانی نشاید کشید. (گلستان).
- کیانی بام، بام کیانی. بام شاهی:
بود نعمان بر آن کیانی بام
به تماشا نشسته با بهرام.
نظامی.
- کیانی درفش، درفش کیانی. درفش شاهی. اختر شاهی:
سپهدار طوس آن کیانی درفش
ابا کوس و پیلان و زرینه کفش.
فردوسی.
- کیانی سرشت، که سرشت کیانی دارد. که طبیعت شاهان وبزرگان دارد:
گزارنده پیرکیانی سرشت
گزارش چنین کرد از آن سرنبشت.
نظامی.
- کیانی کلاه. رجوع به همین کلمه شود.
- کیانی کمر، کمر کیانی. کمر شاهانه. کمر شاهی. کمربند شاهانه:
به سر بر نهادش کلاه کیان
ببستش کیانی کمر بر میان.
فردوسی.

کیانی. (ص نسبی) طبیعتی. طبیعی. (فرهنگ فارسی معین).

کیانی. [ک ُ] (ص نسبی) منسوب به کُیان. گنبدی. همچون چادر یا خیمه ٔ گرد و مدور.
- چرخ کیانی، آسمان. فلک. چرخ فلک. سپهر:
الا تا که روشن ستاره ست هر شب
بر این آبگون روی چرخ کیانی.
فرخی.
مانند یکی جام یخین است شباهنگ
بَزْدوده به قطره ٔ سحری چرخ کیانیش.
ناصرخسرو (دیوان ص 223).
رجوع به کیان [ک ُ / کیا] شود.
- سپهر کیانی، چرخ کیانی:
همیشه سیر کند نام نیک او به جهان
چو بر سپهر کیانی ستاره ٔ سیار.
فرخی.
رجوع به ترکیب قبل شود.


میلاد

میلاد. (اِخ) نام پهلوان ایران. (غیاث). نام یکی از پهلوانان ایران که پدر گرگین بود. (ناظم الاطباء). نام پدر گرگین بوده. (انجمن آرا). نام یکی از پهلوانان ایران که چون کیکاووس به مازندران رفت ایران رابه او سپرد و گرگین پسر اوست. (برهان):
ترا ایزد این فر و برزت نداد
نداری زگرگین میلاد یاد.
فردوسی.
بدانسو که گرگین میلاد بود
که با گرز و با تیغ فولاد بود.
فردوسی.
به میلاد بسپرد ایران زمین
کلید در گنج و تاج و نگین.
فردوسی.
چو آمد بر آن شارسان بزرگ
که میلاد خواندیش کید سترگ.
فردوسی.
ز نزدیک ایشان سواری برفت
به نزد سکندر به میلاد تفت.
فردوسی.
نسب ایشان [امراء آل سامان] به گرگین میلاد رسد. (مجمل التواریخ و القصص ص 386). اندر عهد کیکاوس پیغمبر سلیمان بود... و جهان پهلوانی رستم و مبارزان و معروفان چون... میلاد و گودرز و کشواد... (مجمل التواریخ و القصص ص 91). میلادبن جرجین میلادجردبنا کرده است. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 79).

میلاد. (ع اِ) زمان ولادت. (غیاث). وقت زادن. (منتهی الارب، ماده ٔ ول د) (السامی) (ناظم الاطباء). ج، موالید. (مهذب الاسماء). زمان ولادت و روز ولادت. (ناظم الاطباء). زمان ولادت و وقت زادن. (آنندراج). گاه زادن. وقت ولادت. (یادداشت مؤلف):
در برجهاش بوده میقات پور عمران
میلاد پور مریم میعاد پورهاجر.
خاقانی.
چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد
چه بود آن صوم مریم وقت اصغا.
خاقانی.
- میلاد مسیح، ولادت حضرت عیسی بن مریم. روز زادن حضرت مسیح. و آن برابر است با بیست و پنجم دسامبر ماه فرانسوی و یازدهم دی ماه جلالی و پنجم دی ماه شمسی. (از یادداشت مؤلف).


کیانی کلاه

کیانی کلاه. [ک َ ک ُ] (اِ مرکب) کلاه کیانی. تاج کیانی. تاج شاهانه. تاج شاهی:
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه.
فردوسی.

فرهنگ فارسی هوشیار

کیانی

(صفت) منسوب به کیان شاهی سلطنتی: تاج کیانی کمربند کیانی کلاه کیانی، سلسله کیانی. کیانیان. (صفت) طبیعتی طبیعی. یا چرخ کیانی. چرخ کیان: مانند یکی جام بلور است شباهنگ بزدوده بقطره سحری چرخ کیانیش. (ناصر خسرو)

نام های ایرانی

میلاد

پسرانه، تولد، صورت دیگری از مهرداد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلیران ایرانی زمان کیکاووس پادشاه کیانی

گویش مازندرانی

کیانی

از خاندان های اهل روستای کیان واقع در دلارستاق آمل، از...

فرهنگ معین

کیانی

(کَ) (ص نسب.) منسوب به کیان. سلطنتی، شاهی.

معادل ابجد

آلبومی از میلاد کیانی

273

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری