معنی آلی

لغت نامه دهخدا

آلی

آلی. (حامص) سرخی. سرخی نیم رنگ.

آلی. [لا] (ع ص) گوسفند بزرگ دنبه. کبش دنبه ناک. || مرد بزرگ سرین.

آلی. [لی ی] (ع ص نسبی) منسوب به آلت.
- جسم آلی، جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی، هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی، بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است.

فرهنگ معین

آلی

منسوب به آلت، هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات، مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد. [خوانش: [ع.] (ص نسب.)]

سرخی.2- سرخی نیم رنگ. [خوانش: (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

آلی

مربوط به اندام‌های موجود زنده،
دارای آلات، اجزا، یا اندام‌های متعدد،

حل جدول

آلی

شیمی کربنی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آلی

ابزاری، نهادی

عربی به فارسی

آلی

دستگاه خودکار , خودکار , مربوط به ماشینهای خودکار , غیر ارادی , خودرو , مربوط به وسایل نقلیه خودرو , بسوی , سوی , بطرف , روبطرف , پیش , نزد , تا نسبت به , در , دربرابر , برحسب , مطابق , بنا بر , علا مت مصدر انگلیسی است

فرهنگ فارسی هوشیار

آلی

گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد

معادل ابجد

آلی

41

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری