معنی آنکه اصحاب رسول (ص) را دیده

لغت نامه دهخدا

اصحاب رسول

اصحاب رسول. [اَ ب ِ رَ] (اِخ) کسانی که درک خدمت او (ص) کرده و مسلمانی گرفته و زندگی کرده بودند. صَحْب. ورجوع به اصحاب و اصحاب پیغمبر و اصحاب نبی و صحابه و اصحاب پیامبر و النقود ص 6، 10، 22، 86، 75 شود.


اصحاب

اصحاب. [اَ] (ع ص، اِ) ج ِ صاحب. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 63) (دهار). ج ِ صَحْب است و صحب ج ِ صاحب. و ج ِ اصحاب، اصاحیب است. (از منتهی الارب). و این جمع صاحب نیست بلکه جمعالجمع صاحب است، چرا که اسم جمع صَحْب است جمع صحب اصحاب است و جمع اصحاب اصاحیب می آید. (از لطایف و صراح و سعدالدین تفتازانی). و جماعتی دیگر میگویند که اصحاب جمع صاحب است و اَظهار جمع ظاهر و انصار جمع ناصر و اجهال جمع جاهل، و جاراﷲ زمخشری از این انکار دارد. واﷲ اعلم. (آنندراج) (غیاث اللغات). خداوندان. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث). صاحبان. دارندگان. مالکان:
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
آنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد.
منوچهری.
اصحاب تاج و تخت و نگین و کلاه را
اندر جهان به خدمت تو افتخار باد.
مسعود سعد.
اگر غفلتی ورزم به نزدیک اصحاب خرد معذور نباشم. (کلیله و دمنه). خلاف میان اصحاب ملتها هرچه ظاهرتر. (کلیله و دمنه). مکر اصحاب اغراض... بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت مشترک و متنازَع است. (کلیله و دمنه).
ارباب شوق در طلبت بی دلند و هوش
اصحاب فهم در صفتت بی سرند و پا.
سعدی.
|| یاران. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). فرمان برداری کنندگان. یاری کنندگان. همراهان. ملازمان. معاشران. مصاحبین. مصاحبان. صحابه:
بسوز مجمره ٔ دین بلال سوخته عود
بعود سوخته دندان سپیدی اصحاب.
خاقانی.
رو بهنر صدر جوی بر در صدر جهان
رو بصفت بازگردبر در اصحاب ما.
خاقانی.
چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست. (گلستان). || یاران رسل. همراهان پیامبران صلوات اﷲعلیهم. || (اِخ) صحابه ٔ رسول (ص). همراهان پیامبر (ص).جرجانی گوید: اصحاب کسانی هستند که حضرت رسول اکرم را دیده یا با او نشسته در حالی که به وی ایمان داشته اند. (تعریفات).


اصحاب پیامبر

اصحاب پیامبر. [اَ ب ِ پ َ ب َ] (اِخ) اصحاب پیمبر. اصحاب پیغمبر. اصحاب پیغامبر. صحابه ٔ حضرت محمد (ص). یاران رسول. پیروان پیغمبر (ص). و رجوع به صحابه و اصحاب رسول و اصحاب پیغمبر شود.


دیده

دیده. [دی دَ / دِ] (ن مف) نعت یا صفت مفعولی از مصدر دیدن. مرئی و مشاهده شده. (برهان) (از جهانگیری). رؤیت شده. بمنظور. نگاه کرده شده. مشهود:
بپرداخت و بگشاد راز از نهفت
همه دیده با شهریاران بگفت.
فردوسی.
این طبیبان را نیز داروهاست... و تجارب پسندیده چه دیده و چه از کتب خوانده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100).
از دیده بر شنوده گوا باید
ورنه همینت رنجه کند سودا.
ناصرخسرو.
مکن باور سخنهای شنیده
شنیده کی بود مانند دیده.
ناصرخسرو.
عقل داند بعقل باز شتافت
دیده را جز بدیده نتوان یافت.
سنائی.
از او هرچه بگفتند از کم و بیش
نشانی داده اند از دیده ٔ خویش.
شبستری.
کی بود خود دیده مانند شنود.
مولوی.
ای دل بکام خویش جهان را تو دیده گیر.
سعدی.
دگر دیده نادیده انگاشتم.
سعدی.
این کلمه گاه با کلمات دیگر ترکیب شود و صفت مرکب سازد: آب دیده، آب ندیده (کرباس...) باران دیده. بالان دیده (گرگ). بیم دیده. باکدیده. پرخاش دیده. جفادیده. جنگ دیده. جهاندیده. خم دیده. خواب دیده یا خواب نادیده (کودک نابالغ). خون دیده. داغدیده. درددیده. دنیادیده. دنیاندیده. دیودیده.رزم دیده. رنج دیده. زوردیده. زه دیده. ستمدیده. سختی دیده. شوریده. غمدیده. کاردیده. کوتاه دیده. محنت دیده.مصیبت دیده. نازدیده. واقعه دیده. (یادداشت مؤلف).
- دیده جهان، جهاندیده:
به هفتم چو بنشست گفت ای مهان
خردمند و بیدار و دیده جهان.
فردوسی.
و رجوع به جهاندیده شود.
- دیده و دانسته، قصداً و عمداً و بالقصد. (آنندراج). دستی. بعمد.
- دیده و شناخته، کنایه از مطلع و واقف بر امور: البته او که دیده و شناخته است برای اینکار ترجیح دارد. (یادداشت مؤلف).
|| مجرب. آزموده:
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری.
فردوسی.


رسول

رسول. [رَ] (اِخ) جبرئیل. (از ناظم الاطباء).

رسول. [رَ] (ع اِ) پیغام. || (اِ مص) پیغامبری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم است به معنی رسالت، و اصل آن مصدر و فعل آن مرده (متروک). (از اقرب الموارد). اسم به معنی رسالت است. (از متن اللغه):
رسول خودسخنی باشد از خدای به خلق
چنانکه گفت خداوند خلق در عیسی.
ناصرخسرو.
|| پیغامبر. ج، اَرْسُل و رُسُل و رُسَلاء. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پیغامبر. (دهار) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). پیغمبر فرستاده شده. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مهذب الاسماء). ج، رُسْل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبی. (فرهنگ فارسی معین). پیامبر. پیغامبر. پیمبر. پیغمبر. (یادداشت مؤلف). در عرف مسلمانان کسانی را گویند که خداوندبرای راهنمایی بشر و دین حق فرستاده، و در قرآن نوح و لوط و اسماعیل و موسی و عیسی و هود و شعیب و صالح و خاتم آنان حضرت محمد یاد شده است. (از اعلام المنجد). و قوله تعالی: انّا رسول رب العالمین. (قرآن 16/26). و نگفت رُسُل از اینروست که در وزنهای فَعول و فَعیل واحد و جمع و مذکر و مؤنث یکی است. (ناظم الاطباء). پیغمبری که صاحب کتاب باشد به خلاف نبی که آن اعم است خواه صاحب کتاب باشد خواه نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کسی که خداوند او را برای تبلیغ احکام خود بسوی مردم برانگیخته است. (از تعریفات جرجانی). کلبی و فراء گفته اند هر رسولی نبی است ولی عکس آن درست نیست ولی معتزله گفته اند میان آن دو فرقی نیست زیرا خداوند تعالی حضرت محمد را یک بار به لفظ نبی و بار دیگر به لفظ رسول خطاب فرموده است. (از تعریفات جرجانی). پیغامبر، و در امتیاز رسول بر نبی گفته اند که به نبی وحی آید نه برای ارسال بدیگران برخلاف رسول. (یادداشت مؤلف):
سر نامه بنوشت نام خدای
محمد رسولش بحق رهنمای.
فردوسی.
که خورشید بعد از رسولان مه
نتابید بر کس ز بوبکر به.
فردوسی.
نیاید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.
منوچهری.
خرد سوی انسان رسول نهانیست
بدل در نشسته بفرمان یزدان.
ناصرخسرو.
برای ارشاد و رسالت ایشان رسولان فرستاده. (کلیله و دمنه).
رسول کائنات احمد شفیع خلق ابوالقاسم
جمال جوهر آدم کمال گوهر هاشم.
خاقانی.
- آل رسول، مراد فرزندان حضرت محمد (ص). کنایه از سادات بنی فاطمه که از نسل حضرت رسول اند: یکسو شده ام از خدا و رسولش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
اگر دعوتم رد کنی ور قبول
من و دست ودامان آل رسول.
سعدی (بوستان).
- اولاد رسول، کنایه از سادات بنی فاطمه:
اینها که همه دشمن اولاد رسولند
از مادراگر هرگز نایند روایند.
ناصرخسرو.
- رسول حجاز، مراد حضرت محمد (ص) است. (یادداشت مؤلف):
ترا هست محشر رسول حجاز
دهندت به پول چنیود جواز.
عنصری.
- رسول حق، پیغمبر خدا. کنایه از حضرت محمد (ص). (یادداشت مؤلف):
قول رسول حق چو درختی است بارور
برگش ترا که گاو تویی و ثمر مرا.
ناصرخسرو.
- رسول خدا، آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء). کنایه از حضرت محمد (ص). آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء):
چهارم علی بود جفت بتول
که او را ستاید بخوبی رسول.
فردوسی.
دین خدای ملک رسول است و خلق پاک
امروز بندگان رسولند و رعیتش.
ناصرخسرو.
گویید که تو حجت فرزند رسولی
زین درد همه سال به رنجید و بلایید.
ناصرخسرو.
رسول کو و مهاجر کجا و کو انصار
کجا صحابه ٔ اخیار و تابع اخیر.
ناصرخسرو.
و خدیجه سیده ٔ زنان عالم بود رسول را همه ٔ فرزندان از خدیجه بود. (قصص الانبیاء ص 216).
ای از عروس نه فلک اندر کمال بیش
وز نه زن رسول به ده نوع یادگار.
خاقانی.
شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایران قبول.
خاقانی.
همی گفت گریان بر احوال طی
بسمع رسول آمد آواز وی.
سعدی (بوستان).
و رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 2، 38، 76، 138، 351 و 354 و سبک شناسی ج 3 ص 18، 36، 115، 118، 220 و 250 و فیه مافیه ص 81، 105، 135، 163 و 239 و فهرست آن و تاریخ کرد ص 1 و التفهیم حاشیه ٔ ص 200 و تاریخ بخارا ص 27 و غزالی نامه حاشیه ٔ ص 70 و ص 71 و حاشیه ص 193 و 241 شود.
- مدینه ٔ رسول، شهر مدینه: مأمون گفت: سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت: علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است و به مدینه ٔ رسول علیه السلام می باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136).
|| فرستاده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (قاموس کتاب مقدس) (از اقرب الموارد). فرستاده. (دهار) (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). فرسته. (لغت فرس اسدی، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی). اجری. جری. (منتهی الارب). قاصد و پیک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از شرح نصاب). برید. پیغام گزار. پیام گزار. پیغام آور. مندوب. نماینده. در لغت به معنی آنکه از طرف فرستنده ای به اداء رسالت و پیغام مأمور باشد اعم از اینکه پیغام را برساند یا بگیرد. (از تعریفات جرجانی). آنکه مأمور ابلاغ پیغام از جانب کسی به دیگری است. فرستاده. قاصد. پیک. (فرهنگ فارسی معین). پیغام آور و پیک و چرگر و پیهورده. (ناظم الاطباء). سفیر:
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار.
فرخی.
و بهرام رسولان را فرستاد و نرم و درشت پیغامها داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 98).
گر صد پسر بُدَم همه را کردمی فدا
آن روز کآمدش ز رسول اجل پیام.
خاقانی.
گر رسولان وفا نامه نیارند به تو
هم به زنهار جفا از تو پیامی برسد.
خاقانی.
رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 275). به زبان رسولان از زبان ایلک خان تبرا میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 331). رسولان با حصول مقصود و وصول مطلوب بازگشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 377).
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاقتر.
مولوی.
گر نیاید بگوش رغبت کس [نصیحت]
بر رسولان پیام باشد و بس.
(گلستان).
گر نشنوی نصیحت و گر بشنوی بصدق
گفتیم و بررسول نباشد بجز بلاغ.
سعدی.
به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند غریب و رسول و بازرگان.
سعدی.
رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را
که در جهان سخن ملک او سلیمانیست.
افضل الدین ساوی.
- رسول کردن، قاصد کردن. پیک فرستادن:
از دل به دلت رسول کردیم
وز دیده زبان راز بستیم.
خاقانی.
|| ایلچی و سفیر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف): آنچه بنام خلیفه بود نزدیک وی بردند و صدهزار درم صلت مر رسول را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). و روز دیگر که بار داد با دستار سپید و قبای سپید بود و همه اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند و رسول را بیاوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). لشکر بر سلاح و برگستوان و جامه های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها به دورویه بایستادند با علامتها تا رسول را در میان ایشان گذرانیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). امیر مثال داد خواجه بونصر مشکان را تا نزدیک خواجه ٔ بزرگ رود تا تدبیر عهد بستن خلیفه و بازگردانیدن رسول پیش گرفته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). بر اثر ایشان خواجه علی میکائیل و قضات و فقها و علما و زعیم و اعیان بلخ و رسول خلیفه با ایشان در این کوکبه بر دست راست علی میکائیل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). رسول بر سیرت و خرد پادشاه دلیل باشد. (سیاستنامه ٔ خواجه نظام الملک). || صدیق. (ناظم الاطباء). || باهم و موافق در تیراندازی و مانند آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). موافق تو در تیراندازی و جز آن. ج، رُسل، رُسُل، رُسَلاء. (از اقرب الموارد). || (اِخ) این لفظ در حق عیسی گفته شده است زیرا که رسول خدا او بود که ازبرای نجات جهان فرستاده شد. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به عیسی و مسیح در همین لغت نامه شود.


اصحاب پیغمبر

اصحاب پیغمبر. [اَ ب ِ پ َ غ َ ب َ] (اِخ) اصحاب پیغمبر و ائمه علیهم السلام کسانی را گویند که درک فیض و خدمت آن بزرگواران را کرده باشند. (ناظم الاطباء). صحابه ٔ رسول (ص). اصحاب رسول. رجوع به صحابه و اصحاب رسول شود.

فارسی به عربی

رسول

حواری، رسول

عربی به فارسی

رسول

پیغام اور , پیک , فرستاده , رسول

معادل ابجد

آنکه اصحاب رسول (ص) را دیده

788

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری