معنی آگاه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار. [خوانش: [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
باخبر، مطلع: هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آ گاهتر رخ زردتر (مولوی: ۶۰)،
هوشیار، دانا،
(قید) با دانایی،
مُطلع (در ترکیب با کلمۀ دیگر) دلآگاه، کارآگاه،
* آگاه شدن: (مصدر متعدی) باخبر شدن، خبردار شدن،
* آگاه کردن: (مصدر متعدی)
باخبر کردن،
هوشیار ساختن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشنا، باخبر، بیدار، خبردار، خبره، خبیر، دانا، روشنضمیر، شناسا، عارف، متنبه، متوجه، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، ملتفت، نبیه، وارد، واقف، هوشیار،
(متضاد) ناآگاه
فارسی به انگلیسی
Aware, Cognizant, Conscious, Informed, Knowing, Knowledgeable, Sensible, Sophisticated, Well-Informed, Wise
فارسی به ترکی
haberdar
فرهنگ فارسی هوشیار
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
فارسی به ایتالیایی
consapevole
معادل ابجد
27