معنی آگاهی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(حامص.) خبر، اطلاع، دانش، معرفت، (اِ.) شعبه ای از نیروهای انتظامی که به کشف دزدی ها و جنایات می پردازد. در گذشته تأمینات می گفتند. [خوانش: [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
خبر داشتن، اطلاع،
هوشیاری، آگاه بودن: عبادت به تقلید، گمراهی است / خُنُک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱: ۱۷۸)،
(اسم) سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت، و دستگیر کردن بزهکاران، تٲمینات،
(اسم) [قدیمی] خبر،
* آگاهی خواستن: (مصدر لازم) خبر خواستن، خبر پرسیدن،
* آگاهی دادن: (مصدر لازم) خبر دادن، آگاه ساختن، آگاهانیدن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آگهی، اطلاع، خبر، وقوف، بینش، شناخت، علم، معرفت، دانایی، روشنضمیری، هوشیاری، تامینات،
(متضاد) جهالت، غفلت
فارسی به انگلیسی
Acquaintance, Awakening, Awareness, Cognizance, Consciousness, Information, Notice, Warning
فارسی به عربی
إِحَاطَه
فرهنگ فارسی هوشیار
شناخت، خبر، اطلاع اداره شهربانی
معادل ابجد
37