معنی ابتهاج

لغت نامه دهخدا

ابتهاج

ابتهاج. [اِ ت ِ] (ع مص) شادی. شادمانی. (نطنزی). فرَح. مسرت. سرور. ابتهاش. اجتذال. شاد شدن. (زوزنی). شادی نمودن. شادمان شدن: و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه ٔ آن نیاید. (کلیله و دمنه).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

ابتهاج

(مص ل.) شاد شدن، شادمان گردیدن، (اِمص.) شادی، خوشی، راه راست خواستن، گشاد کردن راه. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ابتهاج

شاد شدن، شادی کردن، شادی، شادمانی، خوشی، خرمی، خوشحالی،

حل جدول

ابتهاج

شادی کردن

شادی، خوشحالی، سرور


تخلص هوشنگ ابتهاج

سایه


شعف ، ابتهاج ، راح

شادمانی


شعر هوشنگ ابتهاج

برخیز

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ابتهاج

شادمانی

عربی به فارسی

ابتهاج

هلهله , شادی , جشن , شادمانی

فرهنگ فارسی آزاد

ابتهاج

اِبْتهاج، شاد شدن، شادمانی.
َ

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابتهاج

خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، فرح، مسرت

نام های ایرانی

ابتهاج

پسرانه، شادمانی، خوشی

فرهنگ فارسی هوشیار

ابتهاج

شادی، شادمانی

واژه پیشنهادی

شعر هوشنگ ابتهاج

یادگار خون سرو

معادل ابجد

ابتهاج

412

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری