معنی ابرشهر

لغت نامه دهخدا

ابرشهر

ابرشهر. [اَ ب َ ش َ] (اِخ) نام باستانی نیشابور، و معدن فیروزه بدانجاست. صاحب مراصدالاطلاع گوید این کلمه را با سین مهمله نیز روایت کرده اند. و رجوع به ابهرشهر شود.


ابهرشهر

ابهرشهر. [اَ هََ ش َ] (اِخ) نام قدیم خراسان فعلی. || نام ایالت نیشابور. ابرشهر.


برشهر

برشهر. [ب َ ش َ] (اِخ) ابرشهر. نام باستانی شهر نیشابور است. رجوع به نیشابور شود.


ابدشهر

ابدشهر. [] (اِخ) در مؤیدالفضلا گوید نام رودی و نام شهری است و ظاهراً تصحیف ابرشهر باشد.


شهر قباد

شهر قباد. [ش َ رِ ق ُ] (اِخ) نام شهری بین ارجان و ابرشهر در فارس. (از معجم البلدان).


عبدا

عبدا. [ع َ دُل ْ لاه] (اِخ) ابن عامربن کریزبن ربیعه الاموی، مکنی به ابوعبدالرحمان. به سال 4 هَ. ق. به مکه متولد شد. در خلافت عثمان ولایت بصره یافت و لشکری به سیستان فرستاد و داور و دارابجرد و مروالروز و سرخس و ابرشهر طوس و طخارستان و نیشابور و ابیورد و بلخ و طالقان و فاریاب ورساتیق هرات و آمل و بست و کابل را فتح کرد. وی به سال 59 هَ. ق. به بصره درگذشت. عبداﷲ مردی شجاع و سخاوتمند بود. عمران و آبادی را دوست میداشت. بسیاری از خانه های بصره را خرید و ویران ساخت و راه عمومی کرد. وی کسی است که در عرفه حوض ها ساخت و چشمه ها بدانجا جاری ساخت و مردم را آب داد. (از الاعلام زرکلی).


کنارنگ

کنارنگ. [ک ُ / ک َ رَ] (اِ) صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب طرف بود و به زبان پهلوی مرزبان را گویند زیرا که کنار را مرز خوانند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت ایضاً). والی و حاکم شحنه ٔ ولایت و خداوند زمین باشد که او را مرزبان خوانند چه کنا به معنی زمین و رنگ به معنی والی و خداوند هم آمده است. (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). کنارند. (آنندراج). پهلوی «کنارنگ »، به سریانی «قنارق » و آن در عهد ساسانی عنوان مخصوص مرزبان ناحیه ٔ «ابرشهر» است که کرسی آن نیشابور بود. (حاشیه ٔ برهان چ معین). سپهبد و حاکم ملک و مرزبان. (اوبهی). کریستن سن در شرح مناصب لشکر آرد: ولی بعید به نظر می رسد که ریاست کل قوای جنگی ایران... به طور ارثی به اشخاص تعلق یافته باشد. می توان چنین حدس زد که در این جا (ریاست امور لشکری) مقصود یک مقام نظامی محدودتری است مثلاً کنارنگ. پروکوپیوس در کتاب اول بند 6 کانارکس که آن را معادل استراتگوس بیزانسی دانسته است. میشل سریانی آن را کنرک ضبط کرده... به روایت پرکوپ این مقام در بعضی خانواده ها موروثی بوده است. کنارنگ عنوان مخصوص مرزبان ابرشهر (که کرسی آن نیشابور بود) بوده است که پیوسته در معرض هجوم قبائل وحشی قرار داشته... در عهد یزدگردم سوم... طوس را کنارنگ می خواندند... صاحبان فرهنگ فارسی جدید کنارنگ را به معنی حاکم ولایت نوشته اند. (از حاشیه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 128):
از این هر دو هرگز نگشتی جدا
کنارنگ بودند و اوپادشا.
فردوسی.
کنارنگ با پهلوانان جزین
ردان و بزرگان باآفرین.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 776).
کنارنگ با پهلوان هر که هست
همه داد جویند با زیردست.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
سهپبد کنارنگ گردان گرد
ده و دوهزار از یلان برشمرد.
اسدی.
شکستم به تو هرکه بدخواه بود
به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود.
اسدی.


اسد

اسد. [اَ س َ] (اِخ) برج پنجم از بروج فلک. (غیاث). خانه ٔ آفتاب. (مفاتیح العلوم).بیت آفتاب. نام صورت پنجم از صور بروج فلکیه است میان سرطان و سنبله و آن را برمثال شیری توهم کرده اند و کواکب آن بیست وهفت است و خارج از صورت هشت کوکب، واز کواکب او قلب الاسد و طرفه است و هر دو از قدر اولند. (از جهان دانش). و عرب آن را لیث نامند. و بعضی اسد را مرکب از هشتادوپنج ستاره دانسته و گفته اند ستاره ٔ قلب الاسد و مجموعه ٔ جبهه و ستاره ٔ زبره و ذنب الاسد در این صورت باشد. شیر فلک. شیر سپهر:
اسد اکنون چو اسد بر فلک است
ای فلک جان تو و جان اسد.
خاقانی.
مه زآن به اسد رسد به هر ماه
تا در دم شیر نان ببینم.
خاقانی.
تو گوئی اسد خورد رأس ذنب را
گوارنده نامد برآوردش از بر.
خاقانی.
گر اسد خانه ٔخورشید نهند
داشت خورشید کرم خان اسد.
خاقانی.
بدل نغمه ٔ عنقاست کنون
نغمه ٔ جغد بر ایوان اسد.
خاقانی.
خوشه کزو سنبل تر ساخته
سنبله را بر اسد انداخته.
نظامی.
ماه امرداد فارسی (مرداد) مطابق تموز سریانی و آن سی ویک روزاست. «لا» اول آن مطابق است تقریباً با پنجم امردادماه جلالی و بیست وسیم ژویه ٔ فرنگی (یولیوس رومی). در علم احکام نجوم اسد دلالت دارد از خویها و روشها بر: ملک طبع، باهیبت، خشم آلود، سخت دل و لجوج و جافی، مکرگر، دلیر، معجب بر خویشتن، فرامشت گر با بسیار خطا و اندوهها. (التفهیم بیرونی ص 325). و از صورتها و چهره ها بر: تمام بالا و دراز، فراخ بر، پهن روی، سطبرانگشت، باریک دو ران، بلندبینی، فراخ دهان، دندانش یک از یک دور، نیمه ٔ برسوش بزرگتر، خوبروی، گربه چشم، میگون موی، شکم آور. (التفهیم ص 322). و از علتها و بیماریها: اولش قوتست با فزونی و معتدل اندر لاغری و فربهی و به آخرش ضعف است و نقصان، و بیمارناک خاصه از اندرون معده و سستی او و درد چشم و موی از سر شدن و اولش گند دهان. (التفهیم ص 329). و از گروهان مردم و پیشه وران بر: سواران و ضرابان و صیادان با شکره ها. (التفهیم ص 331). و از جایگاهها بر: کوهها و قلعه ها و بناهای بلند و کوشکهای ملوک و بیابانها و سنگ ریزه ها و زمینهای شیرناک. (التفهیم ص 333). و از شهرها و ناحیت ها بر: ترک تا بیأجوج و مأجوج و سپری شدن آبادانی آنجا. و عسقلان و بیت المقدس و نصیبین و مداین و ملطیه و میسان و مکران و دیلم و ابرشهر و طوس و سغد و ترمد. (التفهیم ص 335). و از گوهرها و کاله ٔ خانه ها بر: زره ها و جوشن ها و جامهای ریخته ٔ مرتفع و آنچ بآتش کنند، و زر و سیم و یاقوت و زبرجد. (التفهیم ص 337). و ازجانوران گوناگون بر: اسپان صعب و شیران آموخته و هرچ چنگال دارد و ماران سیاه. (التفهیم ص 339). و از درخت و گیاه بر: کشت های پراکنده و نشاندنیها. (التفهیم ص 341).


شهر

شهر. [ش َ] (اِ) مدینه و بلد و اجتماع خانه های بسیار و عمارات بیشمار که مردمان در آنها سکنی می کنند در صورتی که بزرگتر از قصبه و قریه و ده باشد. (ناظم الاطباء). مدینه. (غیاث اللغات). بلد. بَلْده. کوره. فسطاط. مصر. آبادی که بر خانه های بسیار و خیابانها و میدانها وبازارها مشتمل و دارای سازمانهای اداری و انتظامی باشد. مجموعه ٔ شماره ٔ بسیار از خانه ها و عمارات و خیابانها و کوچه ها که در ناحیه ای محدود قرار دارند. (حاشیه ٔ برهان چ معین). در دوره ٔ ساسانیان تقسیم ایالات به بخش ها بوده و هر یک از بخشهای کوچک را شهر و کرسی آنرا شهرستان میگفته اند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 160). برای تاریخچه ٔ شهرنشینی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 179، 184 و ج 4 ص 63 و ج 5 ص 86 شود. در تواریخ بنی اسرائیل تمیز شهر از ده در نهایت اشکال است اما همین قدر معلوم میتوان نمود که هر شهری بدواً ده بی حفاظ و بی دیوار و خندق بوده و چون عدد اهالی بحد کفایت میرسید در پی محافظت و حفظ خود افتاده دیوار و خندقی ازبرای آن ده قرار داده متدرجاً بزرگ میشد و یا قصبه مانند میگشت، و اول شخصی که بنای شهر گذارد قائین بود. در قدیم شهرها پرنفوس و دارای کوچه های تنگ کج و معوج و بعضی از کوچه ها مسدود و یا سرپوشیده و برحسب پیشه و صنعت اهالی نامیده میشد چنانکه در اورشلیم کوچه ٔ پنیرفروشان و غیره. دیوارهای شهرها بلند و دارای دروازه ها و پشتبندها و برجها می بودو بعضی دیوارها از چوب و غیره ساخته شده است که قابل سوختن بوده و دروازه های شهرها را گاهی از اوقات با صفحات مس و آهن می پوشانیدند و یا اینکه در را از این فلزات می ساختند. (از قاموس کتاب مقدس):
گربزان شهر بر من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند.
رودکی.
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگوئی کز چه شده ست شادی سوک.
رودکی.
یکی آلوده کس باشد که شهری را بیالاید
هم از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن.
رودکی.
من آنگاه سوگند زینسان خورم
کزین شهر من رخت برتر برم.
بوشکور.
از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم. (ترجمه ٔ تفسیر طبری).
سیاووش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است پنداری بزیر درع و خوی اندر.
دقیقی.
چو آمد بنزدیکی شهر شاه
سپاهی پذیره شدندش براه.
فردوسی.
چنین گفت اکنون بر و بوم ری
بکوبند پیلان جنگی به پی
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری به پی دشت و هامون کنند.
فردوسی.
ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست
نه بهر شهری مرا از مهتران پروازه نیست.
مرصعی.
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین.
عنصری.
به آیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندر او شادکام.
عنصری.
در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل... نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). روی به کوتوال و سرهنگان کرد و گفت این شهر شما بر دولت ما مبارک بوده است همیشه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140). نخست بر منابر نام ما برند بشهرها و خطبه بنام ما کنند آنگاه بنام وی. (تاریخ بیهقی).
به شهری که بد باشد آب و هوا
مجوی و مخور هرچه ت آید هوا.
اسدی.
به شهر کسان گرچه بسیار سود
دل از خانه نَشْکیبد و زاد و بود.
اسدی.
پرسنده همی رفتم ازاین شهر بدان شهر
جوینده همی گشتم از این بحر بدان بر.
ناصرخسرو.
سوی شهر بی نیازی ره بپرس
چند گردی کوروار اندر ضلال.
ناصرخسرو.
به شهر خویش درون بیخطر بود مردم.
انوری.
شهرها رابعدل محکم کنید. (منسوب به نوشیروان، از عقدالعلی).
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان ببینم.
خاقانی.
تا تو به پری مانی شیدای توام دانی
یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر.
خاقانی.
شهری همه زآهنین دل تو
قفلی زده بر دهان نهاده.
خاقانی.
که شهری شعله ای سوزد بیکبار.
عطار.
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر.
سعدی.
به شهری چون درآید شهریاری
نماندشحنه را در شهر کاری.
پوریای ولی.
در مردم او پرسش درویشان نیست
درویش برو که شهر ناپرسانست.
کاتبی.
گل شهر دو جهانست بلی
هست شهری و گلی زو مثلی.
جامی.
قاریه، شهر، خلاف بادیه، قاراه. (منتهی الارب).
- شهر هرت، جایی که در آن هرج و مرج و بی نظمی حکمفرماست و قانون رااثری در آن نیست. (فرهنگ فارسی معین).
|| گِل سرخ. (یادداشت مؤلف). طین احمر. || مملکت. سرزمین.کشور. خشتهر. در اوستا و فرس هخامنشی و سانسکریت بمعنی کشور است که در فارسی شهر شده و بجای بلده ٔ عربی بکار می رود یعنی ازجمله ٔ لغاتی است در فارسی که دایره ٔ مفهوم پارینه ٔ آنها تنگتر شده است، همچون دیه یاده که در فرس هخامنشی «دهیو» و در اوستا «دخیو» بمعنی کشور یا مملکت است. اینکه از واژه ٔ خشتهره، در فارسی خاء افتاده و «شهر» شده نظیر بسیار دارد چون خشنا = شناختن، خشب = شب، آوخشتی = آشتی و جز آن. گاهی آن خاء اصلی ماقبل شین همچنان در فارسی بجا مانده چون خشنو = خشنود. هرچند امروزه از مفهوم واژه ٔ شهر کاسته شده اما وسعت دیرین آن از واژه های ایرانشهر و شهریار هویداست. خشتهر = شهر از مصدر «خشی » درآمده که بمعنی شاهی کردن و فرمان راندن و توانستن و یارستن است. (از فرهنگ ایران باستان ص 60 و یشتها ج 1 ص 92): پس دراز کن ای سلطان مسعود... دست خود راو دراز کند به بیعت هرکه در صحبت توست و هرکه در شهر توست. (تاریخ بیهقی ص 313 چ ادیب).
- شهر ایران، ایرانشهر. کشور ایران. مملکت ایران:
خوشا شهر ایران و فرخ گوان
که دارند چون تو یکی پهلوان.
فردوسی.
سوی شهر ایران نهادند روی
همه راه پویان و دل کینه جوی.
فردوسی.
که ویرانی شهر ایران از اوست
که نه مغز باشد به تن در نه پوست.
فردوسی.
تا باز که افراسیاب بیرون آمد و دوازده سالی شهر ایران گرفته بود و نریمان و پسرش سام بر او تاختها همی کردند تا ایرانشهر یله کرد و برفت. (تاریخ سیستان).
- شهر فرنگ، ممالک فرنگستان. (فرهنگ فارسی معین).
- || آلتی بشکل جعبه که در آن ذره بین تعبیه کنند باتصاویر مختلف. رجوع به شهر فرنگ شود.
- شهریار؛ پادشاه مملکت. (یشتها ص 93 ج 1). رجوع به شهریار شود.
|| ناحیه:
ز دریای چین تا به شهر خزر
ز ارمینیه تا درِ باختر.
فردوسی.
|| در شاهد زیر بمعنی مردم و اهل شهر استعمال شده است (به حذف مضاف، اهل):
همه شهر توران گریزان چو باد
کسی را نیامد بروبوم یاد.
فردوسی.
|| شارسان. شارستان. (یادداشت مؤلف). رجوع به شارسان و شارستان شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه، چون اسکی شهر. ایرانشهر. رام شهر. نوشهر. آریاشهر. کهنه شهر. ابرشهر. (یادداشت مؤلف). ابرشهر، نام نیشابور بوده است در اوایل حکومت اسلامی و بهمین نام در سکه های خلفای اموی و عباسی یاد شده است. (لسترنج ص 409). نیوشاهپور. (ایران در زمان ساسانیان).


شاپور

شاپور. (اِخ) ابن اردشیر. نام دومین پادشاه سلسله ٔ ساسانی. معروف به شاپور اول است. داستان تولد او از دختر اردوان آخرین پادشاه سلسله ٔ اشکانی در شاهنامه و کتب تاریخ آمده است. حمداﷲ مستوفی این داستان را چنین روایت کرده است: (اردشیر) دختر (اردوان) را زن کرد. دختر بفریب برادر، اردشیر را زهرخواست داد. اردشیر فهم کرد، او را بوزیر داد تا بکشد. زن گفت حامله ام. چون اردشیر را پسر نبود وزیر او را زینهار داد و خود را خصی کرد. بعد از چند ماه شاپور از او متولد شد. وزیر او را بپرورد و در ده سالگی در حالت گوی باختن بر اردشیر ظاهر گشت وزیر احوال عرضه داشت. وزیر را نوازش کرد. (تاریخ گزیده ص 104). همچنین به شاهنامه ٔ فردوسی و ابن اثیر ج 1 ص 134 و حبیب السیر ج 1 ص 224 ببعد و سایر تواریخ معتبر رجوع شود. با توجه به این که مدت سلطنت اردشیر بعد از واقعه ٔ قتل اردوان چهارده سال بوده مشکل میتوان این حکایت را تصدیق کرد، چه از داستان چنین برمی آید که شاپوردر این وقت که بر تخت نشست سیزده ساله بوده است. (تاریخ ایران ژنرال سرپرسی سایکس ترجمه ٔ فخر داعی گیلانی ج 1 ص 544). پدرش اردشیر در زمان حیات خویش وی را در سلطنت با خود شریک کرد. (ایران از آغاز تا اسلام ص 293). در سکه های شاپور اول دو سجع مختلف دیده میشود یکی «شاه پوهری یزدانی » و دیگر «مزدیسن به شاه پوهر ملکان ملکا (شاهانشاه) ایران مینوچیتری من (هج) یزدان ». چنان مینماید که سجع اول متعلق به دوره ای است که اردشیر زنده بود و هنوز شاپور به سلطنت نرسیده بود و حکمرانی یکی ازنواحی مهم ایران را داشت و بعنوان حکمران آن ناحیه سکه به اسم او زده اند. (تاریخ تمدن ایران ساسانی سعید نفیسی ص 342). اردشیر اول در سال 241 م. بدرود زندگی گفت. حجاری نقش رجب حاکی از جلوس پسر او شاپور اول است. تاجگذاری رسمی شاپور در سال 242 م. صورت گرفت. بنابر روایت ابن الندیم نخستین خطبه ٔ مانی در روز جلوس شاپور، یعنی یکشنبه ٔ اول نیسان که آفتاب در برج حمل قرار داشت، ایراد شد. اگر بتوان این روایت را قبول کرد تاریخ هر دو واقعه مطابق بیستم مارس سال 242 م. میشود. اما مانی در کتاب کفلایه گوید در عهد سلطنت اردشیر اول سفری به هند کرده و مردم را بدین خویش خوانده است و چون خبر مرگ اردشیر و جلوس شاپور را شنیده به ایران باز گشته، در خوزستان بحضور شاپور بار یافته است. (ایران در زمان ساسانیان پرفسور آرتور کریستن سن ترجمه ٔ رشید یاسمی چ 2 صص 203- 206). شاپور از پدر خود مملکتی را به ارث برد که در آن تشکیلات پارتی محفوظ مانده و مجدداً بر اصل تمرکز قوا تنظیم شده بود، بدون آنکه دستگاه ملوک الطوایفی از بین رفته باشد. شاهنشاهی با ایجاد قشونی با انضباط و تشکیلات اداری که طبق مبانی و اصول جدید کار می کرد، ثابت و مستقر گردید. این پادشاه از آغاز کار توجه خود را به مسائل خارجی معطوف داشت... از قرن اول مسیحی، تشکیل شاهنشاهی عظیم کوشان در سرحدهای شرقی ایران برای کشور اخیر خطری سیاسی و مزاحمتی اقتصادی فراهم کرده بود. شاپور از یک سو بین رومیان و کوشانیان گرفتار بود. و از سوی دیگر دایماً برای حل مسأله ٔ ارمنستان میکوشید، و از جانب دیگر همواره تحت تهدید بدویانی بود که بر معابر قفقاز فشار وارد می آوردند. شاهنشاهی جدید ساسانی میبایست مافوق قوای خود خطر محاربه ٔ ناگهانی را در همه ٔ سرحدها احساس کند. شاهنشاهی کوشان از دو لحاظ توجه شاپور را به خود جلب میکرد:نخست آنکه کشور مزبور به واسطه ٔ تجارت بین المللی ثروتمند شده بود، دیگر آنکه مخالف قدرت شاپور بود. شاپور از آغاز، مساعی خود را بدان سوی معطوف داشت. وی در کتیبه ای طولانی که در دیوارهای آتشگاه نقش رستم حک شده، نخستین پیشرفتهای خود را نقل میکند: سپاه فاتح او پیشاور، پایتخت زمستانی شاهان کوشان را متصرف شد، دره ٔ سند را اشغال کرد و به سوی شمال راند، از هندوکش عبور کرد، ایالت بلخ را تسخیر نمود، از جیحون گذشت و به سمرقند و تاشکند درآمد. سلسله ٔ کوشان که کنیشکای کبیر آنرا تأسیس کرده بود، منقرض شد. از این پس سلسله ای دیگر جایگزین آن میگردد که سلطنت ایران را میشناسد و بر مملکتی محدود حکومت میکند. (ایران از آغاز تا اسلام گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین ص 293). خبر فوت اردشیر چون به ارمنستان و هاترا رسید بنای شورش را گذاشتند. نائره ٔ شورش ارمنستان بزودی فرونشانده شد و قلعه ٔ هاترا (الحضر) بدستیاری دختر پادشاه یاغی فتح گردید (240 م.) و شاپور که وعده ٔ تزویج او را داده بود بعهد خود وفا نکرد و دختر را بدست دژخیم سپرد. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ج 1 ص 544). در کتب تاریخ درباره ٔ فتح قلعه ٔ هاترا (الحضر) داستانی روایت شده که شاپور آن را چهار سال و برخی گویند دو سال در محاصره گرفت و نتوانست گشود. سرانجام نضیره دختر زیبای ضیزن، ملک عرب، بر شاپورشیفته شد و در ازای عهد شاپور به تزویج وی او را راهنمائی کرد که کبوتر طوقدار ماده ای بگیرد و بر پایش بخون حیض دوشیزه ٔ کبود چشمی بنویسد و پرواز دهد تا بر برج حصار نشیند و برج فرو ریزد و آن طلسم مدینه الحضر بود. شاپور پس از فتح قلعه دختر را بزنی گرفت تاروزی دختر از برگ گلی که در بسترش بود برنج شد و چون شاپور دانست که پدرش او را به ناز پرورده درجه ٔ ناسپاسی وی بشناخت و فرمان داد تا گیسویش را بدم اسب سرکشی بستند و اسب را تازاندند. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 63 و 64، حبیب السیر ج 1 صص 225- 226 و دیگر تواریخ قدیم شود. و اندر شاهنامه ٔ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالا کتاف را افتاد و نام ضیزن، طایر گوید. در سیرالملوک چنان است که شاپور اردشیر بود. واﷲ اعلم. (مجمل التواریخ و القصص ص 63). همچنین رجوع به ابن اثیر ج 1 ص 135 شود. بنابر مندرجات تاریخ اربل شاپور در نخستین سال پادشاهی خود با خوارزمیان و سپس با مادیهای کوهستانی محاربه کرد و آنان را مغلوب ساخت. از آنجا بقصد سرکوبی گیلها و دیلمیان و مردم گرگان تاخت. بموجب مندرجات کتاب پهلوی موسوم به شهرستانهای ایرانشهر شاپور در خراسان یک پادشاه تورانی پهلیزگ نام را مغلوب و مقتول ساخت و در محلی که محاربه روی داده بود، شهر مستحکم نیوشاپور را بناکرد که کرسی ولایت ابرشهر شد. اردشیر به لقب شاهنشاه ایران قناعت کرده بود ولی شاپور پس از این فتوحات در کتیبه ها لقب مجلل تر «شاهنشاه ایران و انیران » گرفت. (ایران در زمان ساسانیان صص 245- 246). در کتیبه ٔپهلوی نقش رجب عنوان پادشاهی شاپور چنین ذکر شده است: این پیکر مزداپرست خدایگان شاپور شاهنشاه ایران وانیران آسمانی نژاد از ایزدان پسر مزداپرست خدایگان اردشیر شاهنشاه ایران آسمانی نژاد پورساسان پاپک پادشاه. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ج 1 ص 543). چون مسأله ٔ مشرق منظم شد، شاپوربه سوی مغرب بازگشت. اینجا نیز اقبال با او یاری کرد، وی در سوریه پیش رفت و به انطاکیه رسید. شاپور پس از چند شکست آماده ٔ بازگشت بود. در این هنگام گردیانوس کشته شد و جانشین او فیلفوس عرب در انعقاد معاهده ٔ صلح عجله کرد و پرداخت خراجی هنگفت را متعهد گشت و بین النهرین و ارمنستان را به ایران واگذاشت (244 م.). (ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین ص 294). همچنین رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 245 و تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 545 شود. پس از پانزده سال، مجدداً محاربه ٔ با روم آغاز شد، و آن با موفقیتی پرهیاهو توأم بود. شاپور عده ای معتنابه از شهرهای سوریه، منجمله انطاکیه را تسخیر کرد. وی نزدیک الرها فتحی عظیم کرد و امپراطور والریانوس را با هفتاد هزار لژیونر رومی اسیر گرفت و آنان را به ایران رهسپار کرد (260 م.). (ایران از آغاز تا اسلام ص 293). قسمت اول کتیبه ٔ کعبه ٔ زردشت، که متأسفانه آسیب فراوان دیده، در بیان جنگهای شاپور با رومیان است. پیروزی شاپور بر والریانوس بطور اختصار در سطر13-14 ذکر شده است. این عبارت ثابت میکند، که نبردی که به شکست والریانوس منجر شد، در الرها اتفاق افتاده است جنگ الرها را در تصویری، که در دورا کشف شده نمایش داده اند. (ایران در زمان ساسانیان ص 246). لژیونرهای رومی اسیر در شهرهائی که خود آنان بر طبق طرح اردوگاههای نظامی رومی بنا کردند استقرار یافتند. آنان بعنوان متخصص، معمار، مهندس و اهل فن در تحقق بخشیدن به کارهای عظیم عام المنفعه مخصوصاً بنای پلها، سدها، و طرق به ایرانیان مساعدت کردند و از خدمات آنان ایالت پر ثروت خوزستان فواید بسیار بر گرفت، و بعضی آثار و بقایای آن عهد هنوز در زمان ما قابل استفاده است. (ایران از آغاز تا اسلام ص 294). پس از شکست والریانوس و اسارت او شاهنشاه ایران خود را سلطان مشرق و مغرب میدید. وی لقب امپراطور روم را در این موقع به یکی از پناهندگان رومی موسوم به کوریادس داد. امّا او با وجود این نتوانست نامی از خود در تاریخ باقی گذارد. سرنوشت والریانوس معلوم نیست قدرمتیقن این است که در اسارت جان دادو گویا در شهر گندی شاپور در گذشت. روایات مورخین رومی از قبیل لاکتانسیوس و سایرین در باب بدرفتاری پادشاه ایران با والریانوس قابل تردید است. بموجب روایات شرقی شاپور او را مجبور کرد، که در ساختمان سد نزدیک شوشتر کار کند. بلاشک هم سد و هم جسر بزرگ (شادروان) شوشتر عمل مهندسین رومی است... در طی کاوشهای علمی شهر شاپور، ویرانه های کاخی از شاپور اول در جنب آتشکده و بنای دیگری از این پادشاه (که کتیبه ٔ شهر شاپور در آنجا است) کشف شده است. سبک معماری و تزیینات این بنا کاملا یونانی است و این خود مایه ٔ بسی شگفتی است، که چنین بنایی در قلب سرزمین پارس، یعنی مهد سلسله ٔ ساسانی، قرار دارد... شاپور پس از تاخت و تاز درسوریه و کاپادوکی قصد بازگشت به ایران کرد و در حین مراجعت مورد حمله ٔ اذینه امیر عرب که حکمرانی شهر پالمور واقع در صحرای شام را داشت، قرار گرفت. این شهر مرکز تجارت شرق و غرب بود. درباره ٔ موفقیتهای اذینه در این موقع بیشک تاریخ نویسان گزافه گوئی بسیار کرده اند. ایرانیان بدون هیچ فایده تا سال 265 م. جنگ خود را با پالمور ادامه دادند. (ایران در زمان ساسانیان ص 246 و 250- 251). همچنین به ایران از آغاز تااسلام ص 294 و تاریخ ایران، سرپرسی سایکس رجوع شود. تاریخ نویسان مدت پادشاهی شاپور را بتفاوت، سی سال و پانزده روز و سی سال و بیست و هشت روز (مجمل التواریخ و القصص ص 63) و سی و دو سال و چهار ماه (مجمل التواریخ و القصص ص 87) و سی سال و پانزده روز و سی سال شش ماه و نه روز (ابن اثیر ج 1 ص 135) نوشته اند. تاریخ وفات او را کریستن سن و گیرشمن 272 م. و سرپرسی سایکس 271 م. ذکر کرده اند لیکن با توجه به تحقیقات آقای تقی زاده وفات شاپور در 273 م. روی داده است. (ایران از آغاز تا اسلام ص 296 حاشیه ٔ 1 مترجم). بنابراین اگر مدت پادشاهی شاپور از تاریخ تاجگذاری او بحساب آید روایت سی ودو سال و چهار ماه که در مجمل التواریخ و القصص آمده در میان روایات قدیم اقرب بصحت بنظر میرسد. شاپور که شاهنشاهی بزرگی بوجود آورده بود به مانی توجه کرد و این مبدع دین «عمومی » را تحت حمایت گرفت. افکار مانی که از ادیان زرتشتی، بودایی و مسیحی اقتباس شده بود: پیروانی از اقوام آسیای غربی که دارای مذاهب مذکور بودند، برای پیامبر مزبور فراهم آورد. آیا شاپور، با جلب مانی به سوی خود با موافقت درتبلیغ آیین وی مقاصد سیاسی کمابیش دور و درازی داشته است ؟ این فرضیه بعید بنظر نمی آید. (ایران از آغاز تا اسلام صص 295- 296). بنابر مندرجات کفلایه گویا مانی در زمان اردشیر بابکان مورد توجه پسرش شاپور بوده است. بنابر روایات دیگر نخست دو تن از برادران شاپور، یعنی مهر شاه حاکم ولایت میشان و پیروز باو گرویده بودند. بنا بر روایت الفهرست فیروز بود که مانی را بحضور شاه دلالت کرد. در کتاب کفلایه، که مانی شرح حال خود را در آن نوشته، اطلاعات گرانبهائی راجع به روابط مانی و شاهنشاه شاپور مذکور است. مانی پس از ذکر مسافرت خود به هند و مراجعت به ایران چنین گوید: «بحضور شاپور شاه رفتم و او به احترام بسیار مرا پذیرفت و اجازه ٔ مسافرت مرحمت کرد، تا کلمه ٔ حیات را تبلیغ کنم. در موکب او سالیان دراز در ایران و در کشور پارت تا آدیب (آدیابن) و ممالکی که با دولت روم مجاور است، مسافرت نمودم ». بنا بر روایات مانویه، که مأخوذاز تواریخ عربی است، در آخر شاپور با مانی بخصومت پرداخت. بنا بر قول یعقوبی، این پادشاه فقط ده سال کیش مانی داشت، پس از آن مانی از کشور ایران اخراج و قریب ده سال در ممالک آسیای مرکزی سرگردان بود. شمیدت نسبت به جزئیات این روایت ابراز شک کرده و بر آن است که هرگز مانی با شاپور معارضه ای نداشته است و چنین گوید: در هر حال فرار و نفی مانی به هند افسانه ای بیش نیست، زیرا این سفر قبل از جلوس شاپور باید واقع شده باشد. (ایران در زمان ساسانیان صص 219- 221).
طبق روایت بیرونی مانی در ایام آوارگی، هند و تبت و چین را سیاحت کرد. پس از مرگ شاپور در سال 272 به ایران بازگشت. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 552). در باب ظهور مانی به کتاب مانی و دین او تألیف آقای تقی زاده، تاریخ گزیده ص 109 و ابن اثیر ج 1 ص 135 و حبیب السیر ج 1 ص 228 و سایرتواریخ قدیم رجوع شود. گویند که شاپور کار پدر را در امر مرتب ساختن اوستا دنبال کرد و بدستور وی آنچه در اوستا، درباره ٔ علوم پزشکی، جغرافیا، ستاره شناسی و فلسفه در یونان و هندوستان و کشورهای دیگر متفرق بود به دست آورده به اوستای موجود افزودند. (مزدیسنا ص 6). شاپور در سالهای آخر سلطنت به آبادانی کشور پرداخت. از جمله ٔ کارهای عمرانی او ساختمان سد شوشتر است. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 550). شادروان شوشتر او کرد که از عجایب عالم است، و شهرهای بسیار کردچون شاپور، و نیشابور، شادشاپور، اندیو شاپور، شاپور خواست، بلاش شاپور، پیروز شاپور. (مجمل التواریخ و القصص ص 63). در ابن اثیر آمده است: شهر نیشابور و شهر شاپور به فارس و فیروز شاپور که همان انبار است وجندیشاپور را او بنا کرد. (ج 1 ص 134) از آثار او بالاد شاپور فارس و نیشابور خراسان که طهمورث آغاز کرده و پیش از اتمام خراب شده شاپور آن را بر مثال رقعه ٔ شطرنج هشت در هشت قطعه ساخته واکاسره را عادت بود که شهرها بر مثال جانوران میساختند چنانکه شوش را مثال باز و شوشتر بر مثال اسب و گویند چون اردشیر در بیابان شهری ساخت ونه اردشیر نام نهاد شاپور آن شهر ازو بخواست اردشیر مضایقه کرد گفت تو نیز یکی بساز شاپور غیرت کرد و نشابور ساخت و شاد شاپور (قزوین) (تاریخ گزیده ص 830 از کتاب التبیان) و جندشاپور خوزستان و به هر ولایت روستاها بسیار ساخت. (تاریخ گزیده ص 105 و 106). حمزه بنای نیشابور را به شاپور نسبت داده... بگفته ٔ طبری و ثعالبی نیشابور را شاپور دوم بناکرده است. (ایران در زمان ساسانیان، حاشیه ٔ ص 246).در رساله ٔ کوچک «شهرستانهای ایران » بزبان پهلوی که ظاهراً در قرن دوم هجری تدوین گشته ساختمان پوشنگ، نیشاپور، هیرت (حیره)، به شاپور در فارس، و ندیبوگ شاپور، ایران خوره کرد، اراسپ به شاپور اول نسبت داده شده. (تاریخ تمدن ایران ساسانی ص 87). در کتابخانه تاریخ و جغرافیا که از منابع دوره ٔ ساسانی مطالبی در آنها مانده است. ساختمان شهرهای زیر را به شاپور اول نسبت داده اند: به از اندیو شاپور (یعنی شهر شاپور که بهتر از انطاکیه است) در خوزستان، شاذ شاپور در میسان، بلاش شاپور، پیروز شاپور در عراق نزدیک انبار، گندی شاپور، شوشتر، تکریت، شاپورآباد یا سابرآباد شاپورخواست در میان اصفهان و خوزستان، شهر شاپور در فارس، خسرو شاپور نزدیک واسط، نیشابور، فیروز در ناحیه ٔنصیبین، هنبوشاپور در مداین، و شهر مسرقان را در خوزستان و مناره ای را که در ده ونجر نزدیک همدان بوده و تازیان مناره الحوافر نامیده اند و شادروان شوشتر رانیز از آثار او میدانند. (تاریخ تمدن ایران ساسانی ص 88).
شاپور اول به پیروی از شیوه ٔ پدرش اردشیر سکه های زیبائی ضرب نموده است. (تاریخ صنایع ایران ص 112). در کتیبه ٔ کعبه ٔ زردشت زنی بنام آذر اناهید و عنوان بانبشنان بانبشن. (ملکه ٔ ملکه) ذکر شده که ظاهراً همسر شاپور است. نام این ملکه بستگی نزدیک و تعلق خاندان ساسانی را به معبد اناهید استخر بخاطر می آورد. (ایران در زمان ساسانیان ص 252). در شاهنامه داستانی روایت شده که طبق آن شاپور هنگام شکار بادختر مهرک روبرو میشود و بر او شیفته گشته ویرا بهمسری بر می گزیند. «بنا بر عقیده ٔ ایرانیان شاپور دارای وجاهت و صباحت منظر بوده و نقوش برجسته ٔ موجود این عقیده را تأیید میکند» (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 554). (از حجاریهای ساسانی مربوط به دوران پادشاهی شاپور اول حجاری نقش رستم (اسارت والرین)، حجاری فیروزآباد فارس، حجاری شاپور (اندکی خارج از جاده ٔ شیراز به بوشهر) را میتوان نام برد. (تاریخ صنایع ایران صص 103- 106).
در شاهنامه و سایر آثار منظوم فارسی از این شاپور بنام شاپور و شاپور اردشیر و شاپوربن اردشیر نام برده شده است:
به نیروی شاپور شاه اردشیر
شود بی گمان آب در چاه شیر.
فردوسی.
شهر گرگان نماند با گرگین
نه نشابور ماند با شاپور.
ناصرخسرو (دیوان ص 151).
زین سور بسی ز من بتر رفت
اسکندر و اردشیر و شاپور.
ناصرخسرو (دیوان ص 197).
من از پاک فرزند آزاد گانم
نگفتم که شاپوربن اردشیرم.
ناصرخسرو (دیوان ص 289).

حل جدول

ابرشهر

نام قدیم نیشابور


نام قدیم نیشابور

ابرشهر


نام باستانی نیشابور

ابرشهر


نیشابور قدیم

دژ سنگی، رئونت، ابرشهر، نیشاپور، شادیاخ

نام های ایرانی

کنارنگ

پسرانه، فرماندار، حاکم، لقب مرزبان ابرشهر در زمان ساسانیان

معادل ابجد

ابرشهر

708

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری