معنی ابزار اندازه گیرى قطر اجسام
حل جدول
کولیس
ابزار اندازه گیرى قطر
کولیس
ابزار اندازه گیرى قطر کره
کولیس
ابزار اندازه گیری قطر اجسام
کولیس
ابزار سنجش قطر اجسام کوچک
کولیس
ابزار اندازهگیری قطر
کولیس
لغت نامه دهخدا
اجسام. [اَ] (ع اِ) ج ِ جِسم. تنها و کالبدها. و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف: جان ها از وحشت منازل اجسام روی با مرکز خویش نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- اجسام آلیه و غیرآلیه، رجوع بهمین کلمات شود.
- اجسام صلبه (اصطلاح کیمیا).
- اجسام مایع (آب).
قطر
قطر. [ق َ طَ] (ع مص) سنجیده گرفتن یک جله یا یک تنگبار را، و باقی به این حساب ناسنجیده به گزاف گرفتن. (منتهی الارب). قَطَب. (اقرب الموارد). آنکه یک لنگه از خرما یا کالا یا حبوبات را بسنجد و مابقی آن را ناسنجیده و به تخمین اکتفا کنند. ازابن سیرین روایت شده که قطر مکروه است. ابومعاذ گوید: قطر خود خریدوفروش است، و ابوعبید گوید: قطر نوعی از بُرْد است. (معجم البلدان). رجوع به قَطَب شود.
قطر.[ق ِ] (ع اِ) مس، یا مس گداخته، یا نوعی از مس. || نوعی از چادر و جامه که آن را قطریه خوانند. || مال. گویند: بذرت قطر ابی، یعنی خوردم مال پدر خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قطر. [] (اِخ) ابن حمادبن واقد. از راویان است. رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 155 شود.
قطر. [ق َ] (ع اِ) باران. || آنچه بچکد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قطر. [ق َ] (اِخ) موضعی است در جوانب البطائح بین بصره و واسط. (معجم البلدان).
قطر. [] (اِخ) ابن ارطاه. از تابعیان است. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 251).
فارسی به عربی
قطر
عربی به فارسی
مورب , اریب , دوگوشه , قاطع دو زاویه , قطر , قطر دایره , ضخامت , کلفتی
معادل ابجد
923