معنی ابزار مکانیکی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مکانیکی. [م ِ](ص نسبی) منسوب به مکانیک: صنایع مکانیکی. ||(اِ مرکب) جایی که امور مربوط به مکانیک انجام شود: مغازه ٔ مکانیکی. ||(حامص) عمل مکانیک. هنر و فن در امور مکانیک.
واحد مکانیکی
واحد مکانیکی. [ح ِ دِ م ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) واحد مربوط بیکی از شعب علم مکانیک که رشته ای از دانش فیزیک است. این گونه واحدها عبارتند از واحد نیرو و یا قوه، واحد کار، واحد توان یا قدرت و واحد فشار.
ابزار
ابزار. [اَ] (اِخ) نام قریه ای به دوفرسنگی نیشابور، و جماعتی از اهل علم منسوب بدین قریه اند.
ابزار. [اَ] (اِ) افزار. اوزار. ادات. آلت. وسیله. مایه. || آنچه در دیگ کنند پختن را. دیگ افزار. || آنچه بدان طعام خوشبو کنند. و فرق ابزار با توابل آن است که ابزار از ترینه باشد و توابل از ادویه ٔ یابسه. و بجای یکدیگر نیز استعمال شوند. بهارات. و اینکه لغویین عرب این کلمه را جمع بزر گویند غلط است، چه این کلمه فارسی است و اسم جنس است نه جمع، چنانکه افزار و اوزار صورت دیگر آنست. ج ِ عربی آن ابازیر است. || در اصطلاح بنایان، کشو که زیر سقف از گچ بر گیلوئی کنند. || در کلمات مرکبه همیشه به معنی آلت و وسیلت و مایه باشد، چون دست افزار و پاافزار و دیگ افزار و بوی افزار و جز آن.
ابزار. [اُ] (اِ) گیاهی است ساقش نازک و شکننده و در انتهای ساق برگ ها بهم پیچیده به جای گل و در بهار دربلاد بارده و جاهای سایه و مکانی که نمناک باشد و مواضعی که آب مدتی در او ایستاده باشد روید و در بغداد و موصل او را در شیر پخته میخورند. با اندک تلخی و تندی است و در صورت شبیه بهلیون. در دوم گرم و مشهی ودیرهضم و عصاره اش جهت اورام رخوه و مرکبه نافع و چون در آب نمک بخیسانند تا تلخی و تندی او زائل شود بغایت محرک باه و مصلحش به جهت رفع ثقل او نعناع و شونیز و کرویا است. (تحفه). و صاحب تحفه این کلمه را باردیگر ضبط کرده و گوید بلغت شام گیاه سورنجان است.
فرهنگ واژههای فارسی سره
افزارواره
فارسی به ایتالیایی
meccanico
مترادف و متضاد زبان فارسی
مربوط بهمکانیک، تعمیرگاه اتومبیل
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
جائی که امور مربوط به مکانیک انجام شود
معادل ابجد
362