معنی ابطال احکام النجوم
حل جدول
اثری از ابن سینا
فارسی به عربی
ابطال، الغاء، نقض
لغت نامه دهخدا
ابطال. [اَ] (ع اِ) ج ِ بَطَل. دلیران. شجاعان. دلاوران:
ابطال صف آرای درآیند به ابطال
اعلام جهانگیر درآرند به اعلام.
مسعودسعد.
ابطال در ظلمات معرکه به نور شموع رماح وعکس مشاعل سلاح استضائه نمودند. (تاریخ معجم).
ابطال. [اِ] (ع مص) باطل کردن. نقض. رد. نسخ. الغاء. عزل کردن. شکستن. لغو کردن. اِقاله. نادرست کردن. تباه کردن. ناچیز کردن: بمجرد گمان... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن و در ابطال ایشان سعی نمودن... تیشه بر پای خود زدن بود. (کلیله و دمنه). || دروغ و باطل و هزل گفتن. باطل آوردن.
احکام
احکام. [اَ] (ع اِ) ج ِ حُکم. فرمانهای شاهی. رأی ها. دستورها: و وی [بوطاهر] آنچه واجب است از احکام و ارکان بجای آورد. (تاریخ بیهقی). اقوال پسندیده مدروس گشته... و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع. (کلیله و دمنه). در احکام مروت، غدر به چه تأویل جایز توان داشت. (کلیله و دمنه).|| آراء. فتاوی قضائی و شرعی: در کارها رجوع با وی کنندو قضا و احکام به وی است. (تاریخ بیهقی). یکی از ایشان قاضی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. (کلیله و دمنه). از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض مینمایند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || آداب. رسوم: از فرایض احکام جهانداری آن است که بتلافی خللها پیش از تمکن خصم... مبادرت نموده شود. (کلیله و دمنه). || علم احکام یا علم احکام نجوم. رجوع به احکام نجوم شود.
احکام. [اِ] (ع مص) محکم کردن. استوار کردن. (تاج المصادر). استوار گردانیدن. (منتهی الارب): و ساختن وجوه عذر و عتاب و احکام وثائق... تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. (چهارمقاله ٔ عروضی). شرائط تأکید و اِحکام اندر آن [وثیقت] بجای آورد. (کلیله و دمنه).در احکام قواعد عدل و تمهید بساط انصاف افزود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). تأثیرات و تأثرات ارضی و سماوی در تکمیل اسباب اِحکام آن دست در هم داده اند. (جهانگشای جوینی). || استواری. || بازداشتن از فساد و برگردانیدن. منع کردن. (منتهی الارب). واداشتن از کاری. (زوزنی). بازداشتن از کاری. (تاج المصادر). || کام ساختن برای لگام. (منتهی الارب). حکمه بر سر اسب زدن. (زوزنی).
عربی به فارسی
سلب صلا حیت , عدم صلا حیت , فاقد صلا حیت قضایی , باطل سازی , ابطال
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
اقاله، الغا، باطل، باطلسازی، بطلان، رد، فسخ، لغو، نسخ، نقض، دروغگفتن، هزلگویی
فرهنگ فارسی هوشیار
باطل کردن، رد، عزل کردن
فرهنگ فارسی آزاد
اَبْطال، شجاعان، دلیران (مفرد: بَطَل، مُؤَنّث: بَطَلَه)،
واژه پیشنهادی
باطل کردن
فرهنگ معین
(اَ) [ع.] (اِ.) جِ بطل، دلیران.
معادل ابجد
243