معنی ابلاغ

لغت نامه دهخدا

ابلاغ

ابلاغ. [اِ] (ع مص) رسانیدن. گذاردن (پیام). ایصال. انهاء. || انذار. (تاج المصادر بیهقی).

فرهنگ فارسی هوشیار

ابلاغ

‎ فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن (مصدر) رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال جمع: ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ما ء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برو ء یت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن


ابلاغ نامه

(اسم) دو برگ مخصوص است که بمعیت اوراق داد خواست و پیوستهای آن بطرف دعوی ابلاغ میشود و یک برگ آن عودت داده شده در پرونده مربوط ضبط میگردد.

فرهنگ معین

ابلاغ

(اِ) [ع.] (مص م.) رسانیدن ج. ابلاغات.

فرهنگ عمید

ابلاغ

رساندن نامه یا پیام به کسی،
(حقوق) رساندن نامه‌های قضایی به گیرنده به‌وسیلۀ مٲمور،
(اسم) (حقوق) [مجاز] ابلاغیه،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ابلاغ

پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت


ابلاغ نامه

رسیدنامه، فرمان نامه

فرهنگ فارسی آزاد

ابلاغ

اِبْلاغ، رسانیدن،

فارسی به عربی

را ابلاغ کرد

أحاطَ بـ


به مسوولین ابلاغ داد

أبلَغَ المسوولینَ

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ابلاغ

1034

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری