معنی ابن الخطیب، امام المشککین

حل جدول

ابن الخطیب ، امام المشککین

لقب امام فخر رازی


ابن الخطیب، امام المشککین

لقب امام فخر رازی


امام المشککین

لقب امام فخر رازی


لقب امام فخر رازی

ابن الخطیب، امام المشککین

امام المشککین

لغت نامه دهخدا

ابن الخطیب

ابن الخطیب. [اِنُل ْ خ َ] (اِخ) ملقب به ذوالوزارتین (ای السیف و القلم)، لسان الدین ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن سعیدبن عبداﷲبن سعیدبن علی بن احمد سلمانی. اصلاً از مردم شام. یکی از اجداد او از شام به قرطبه و غرناطه هجرت کرده. مولد او در 713 هَ.ق. بغرناطه است. این خاندان پس از ابن الخطیب مذکور به بنی الخطیب معروف شده و مردانی مبرز در سیاست و ادب و سپاهیگری داشته اند. ابن الخطیب در غرناطه فلسفه و طب و ریاضی و فقه و علوم مختلف دیگر فراگرفت و از سال 749 تا 754 وزیر و رازدار ابوالحجاج یوسف اول گردید و از 754 تا 760 وزارت پسر او محمد پنجم داشت و پس از خلع محمد، ابن الخطیب را با محمد بمراکش نفی کردند و آنگاه که در 793 محمد مذکور از دست بنی مرین دیگربار بسلطنت غرناطه رسید ابن خطیب بمقام وزارت خویش بازگشت و در این منصب دیری نپائید چه او را بزندقه متهم کردند و او از غرناطه به سبته و جبل طارق رفت و عاقبت سلیمان بن داودچند تن مزدور، شبانه او را غیلهً بکشت. ابن خطیب را نزدیک شصت کتاب در شعر و ادب و فلسفه و تصوف و طب و جغرافیا بوده است، از جمله: الاحاطه فی تاریخ غرناطه. کتاب الحلل المرقومه. کتاب اللمحهالبدریه فی الدوله النصریه. کتاب خطرهالطیف فی رحله الشتاء و الصیف. مقنعهالسائل عن المرض الهائل. معیارالاختیار فی ذکر المعاهد والدیار. ریحانهالکتاب و نجعه المنتاب. روضه التعریف بالحب الشریف. کتاب الحلل الموشیه فی ذکر الاخبار المراکشیه.و لکلرک در تاریخ اطبای عرب کتب ذیل را بدو نسبت میدهد: مشاهیرالعلم. عمل الطب لمن احب و آنرا در سال 760 به نام یکی از سلاطین بنی مرین تألیف کرده است. کتاب یوسفی در طب. کتاب فی الحبوب. کتاب در بیطره. کتاب در تکون جنین. منظومه ای در طب. منظومه ای در اغذیه.


یاسین الخطیب

یاسین الخطیب. [نُل ْ خ َ] (اِخ) یاسین بن خیراﷲ خطیب عمری (1157-1210 هَ. ق.) مورخی است از علماء و ادباء و شعرای موصل برادر وی (محمد امین) در منهل الاولیاء برخی از کتب او را بدین سان یاد کرده: (منهج الثقات فی تراجم القضاه) و (الدرالمکنون قی مآثرالماضی من القرون) و (عنوان الاعیان فی ذکر ملوک الزمان) و (الروض الزاهر فی تاریخ ملوک الزمان) و (الروض الزاهر فی تاریخ الملوک الاوائل و الاواخر)، بترتیب (حروف تهجی) و (الروضه الفیحاء فی تواریخ النساء) خطی و (روضه المشتاق) ادبی است و (الخریده العمریه) در طب و (الدر المنتشر فی تراجم فضلاء القرن الثانی عشر) و (الاثار الجلیه) تاریخی است بر ترتیب سنوات. و (السیف المهند فیمن اسمه احمد) (خطی).و (قره العینین فیمن اسمه الحسن و الحسین، خطی) (الاعلام زرکلی ج 3 ص 1142).


غراب الخطیب

غراب الخطیب. [غ ُبُل ْ خ َ] (اِخ) معروف به صقلی، از حکمای یونان از اهل جزیره ٔ صقلیه است و در فلسفه به هنر خطابه (بحث اقناع) اشتغال ورزید و درآن مهارت یافت و بر معاصران خود پیشی جست و طالبان دانش برای استفاده از دانش وی گرد او جمع آمدند و ازجمله ٔ شاگردان او جوانی یونانی بود که ثیسناس نام داشت، این جوان در فراگرفتن خطابه به صقلی رغبت زیاد نشان داد، و مبلغی نیز برای این کار تکفل کرد، و وی پذیرفت و به تعلیم او پرداخت، ولی پس از فراگرفتن، خواست غدر کند و قرارداد را فسخ نماید به وی گفت: ای معلم خطابه را برای من تعریف کن. وی چنین تعریف کرد:خطابه آن است که مفید اقناع باشد. پس بدین تعریف تمسک جست و روی آن قیاس کرد و گفت: الان من با تو درباره ٔ اجرت مناظره می کنم اگر ترا قانع کردم به اینکه آن را به تو نپردازم نمیپردازم زیرا اقناع حاصل شده است و هرگاه اقناع ترا نتوانستم باز چیزی به تو نمیدهم زیرا من خطابه ای را که افاده ٔ اقناع کند از تو نیاموخته ام. معلم پاسخ داد و گفت: من نیز با تو مناظره می کنم اگر ترا قانع کردم حق خود را می گیرم و اگر نه باز به دریافت آن سزاوارم زیرا شاگردی تربیت کرده ام که بر معلم خود غلبه می کند. حاضران گفتند تخم بد از غراب بد یعنی شاگرد نکد و معلم نکد. (تاریخ الحکماء قفطی ص 253). رجوع به کتاب مذکور ص 109 و ثیسناس شود.


امام

امام. [اِ] (اِخ) ابن ارقم نمیری. از شاعران معاصرحجاج بن یوسف است. (از البیان و التبیین ج 2 ص 296).

امام. [اِ] (ع ص، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس. (منتهی الارب). پیشوا. (آنندراج). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین). ج، اَیِمَّه، اَئِمَّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل، زیرا که در تثنیه امامان گویند بلکه جمع مکسر است تقدیراً چنانکه در فُلک که ضمه ٔ آن در حالت جمع مانند ضمه ٔ اُسد است و درحالت افراد مانند ضمه ٔ قفل. (منتهی الارب ذیل ام ّ). جمع امام چون واحدش است. (از متن اللغه):
کرا رودکی گفت باید مدیح
کامام فنون سخن بود گر
دقیقی مدیح آورد پیش اوی
چو خرما بود برده سوی هجر.
دقیقی.
بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی
مؤبد است و موفق، مقدم است و امام.
فرخی.
مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب). امام روزگار بود [بونصر] دردبیری. (تاریخ بیهقی). امروز عمری بسزا یافته است [بوصادق تبانی] و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه ٔ علوم. (تاریخ بیهقی).
جگرگوشه ٔ سیدالمرسلین
که بد انبیا و رسل را امام.
سوزنی.
هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.
خاقانی.
امام رسل پیشوای سبیل
امام الهدی صدر دیوان حشر.
سعدی.
|| قیم امر و مصلح. (از متن اللغه). || دلیل و راهنما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کتاب سماوی. (آنندراج). کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || قرآن. (از نفائس الفنون) (متن اللغه) (منتهی الارب). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || لوح محفوظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (مجمعالبیان طبرسی ذیل آیه ٔ 12 از سوره ٔ یس). و از آن است قوله تعالی:و کل شی ٔ احصیناه فی امام مبین. (قرآن 12/36)، یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. (کشف الاسرار میبدی، ج 8 ص 206). و در همین کتاب آمده است: این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. (کشف الاسرار ج 8 ص 209). || نبی. (متن اللغه) (منتهی الارب). || خلیفه. (متن اللغه). || راه وسیع روشن. (از متن اللغه).راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و از آن است قوله تعالی: و انهما لبامام مبین. (قرآن 79/15). (از منتهی الارب). || راز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پیشرو سپاه. (از متن اللغه). || سرودگوی شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جانب قبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آنچه بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). || زه کمان. (ناظم الاطباء). || منظر خوب. (آنندراج). || کرانه ٔ زمین. || آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن. || رشته ٔ درودگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رشته ٔ معماران که به آن بنا راست کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. (منتهی الارب). رژه.ریسمان کار. زیج. || کرده ٔ مصوران. (منتهی الارب). ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گَردَه تلفظ شود. || سرگره. امام تسبیح. مقری. گل سبحه و گل تسبیح. (از خزانهاللغات).
- امام سبحه، دانه ٔ کلانی که واسطهالعقد تسبیح باشد:
شود براه یقین پیر دستگیر مرا
امام سبحه گر از خاک کربلا باشد.
طاهرغنی.
بر خود صلاح بسته بود عاری از صلاح
هرگز امام سبحه نداند نماز چیست.
سید حسین خالص (از آصف اللغات).
|| در اصطلاح صوفیه، قطب. شیخ. || کسی که برای او ریاست دینی و دنیوی هر دو باشد. (از تعریفات جرجانی). در نزد متکلمان جانشین پیغمبر را امام گویند که وظیفه ٔ او بر پاداشتن رسوم و آداب دین است چنانکه پیروی آن بر همه ٔ امت واجب شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد شیعه ٔ اثنا عشری هریک از دوازده پیشوا که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخرین آنان مهدی (ع) است، و یازده تن اخیر از نسل علی (ع) و فاطمه دختر محمد (ص) اند. (فرهنگ فارسی معین). نزد اسماعیلیه، هر یک از هفت پیشوا که شش تن نخستین همان شش امام اول شیعه ٔ اثناعشری هستند و هفتمین اسماعیل بن جعفر صادق باشد. (از فرهنگ فارسی معین): بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاه هرون الرشید و شاگردامام بوحنیفه... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده. (تاریخ بیهقی). بوبشر تبانی رحمه اﷲ هم امام بزرگ بود بروزگار سامانیان. (تاریخ بیهقی). مأمون گفت: سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است. (تاریخ بیهقی). سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین بنده ٔ خداست. (تاریخ بیهقی).
گر شما ناصبیان را بجز او هست امام
نیستم من بپس آن کس و دادم بشماش.
ناصرخسرو.
ور می بروی تو با امامی
کاین فعل شده ست زو مشهر.
ناصرخسرو.
اسلام ردائی ز رسولست و امامان
از عترت او حافظ این شهره ردااند.
ناصرخسرو.
امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم.
خاقانی.
|| اخیراً بتغلیب برپادشاهان یمن که از ائمه ٔ زیدیه هستند و بر امرای مسقط که از ائمه ٔ خوارج اند اطلاق میشود. (از متن اللغه). || مزید مؤخر و مزید مقدم امکنه مانند بلندامام، پنج امام، چهارامام، سنگ امام، قزل امام، ینگی امام. (یادداشت مؤلف).
- امام المتقین، پیشوای پرهیزگاران، بیشتر لقب امام یا پیغمبر باشد، و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت، آسمان حق و آفتاب صدق سید المرسلین وامام المتقین... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه).
- امام جماعت، پیشنماز. (فرهنگ فارسی معین). کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند. در امام، ایمان و عدالت و عقل و طهارت مولد (اینکه ولد زنا نباشد). و بلوغ را معتبر دانسته اند و نیز زن می تواند برای زنان امام باشد. (از شرایع، ص 32). و نیز رجوع به ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه (چ تهران، ص 118 ببعد) شود. امام جماعت اگر هاشمی (کسی که نسبت او بجد دوم حضرت رسول ص میرسد) و افقه (کسی که اعلم بفقه است) و زیباروی تر باشد اولی است. (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه، ص 121).
- امام جمعه، پیشنمازی که روز جمعه در مسجد جامع نماز خواند. مقامی روحانی که در اصل موظف به پیشنمازی در مسجد جامع و اقامه ٔ نماز جمعه بود ولی بتدریج مبدل بشغلی شد. (فرهنگ فارسی معین).
- امام راتب، امامی که در محل معین و با شرایط مخصوصی نماز میگزارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امام زمان، امام عصر. ولی عصر. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است.
- || امام دوازدهم شیعیان مهدی (ع). رجوع به امام زمان در ردیف خود شود.
- امام شهر، در بیت زیر بمعنی محتسب بکار رفته است:
ای خاک مست شو که ز غیرت امام شهر
سنگی بجام رند قدح نوش میزند.
؟ (از آصف اللغات).
- امام صامت، [در اوایل اسلام] در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن واحد دو امام باشد یکی ناطق، دیگری صامت و چون امام ناطق وفات کرد امام صامت جای او را بگیرد. (از خاندان نوبختی ص 56).
- امام عصر. رجوع به امام زمان شود.
- امام قائم، امام زمان. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است.
- امام مرضی، امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است. (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه چ تهران ص 119).
- امام ناطق. رجوع به امام صامت در همین ترکیبات (امام) شود.

امام. [اِ] (ع ص، اِ) ج ِ آم ّ. (متن اللغه). قصدکنندگان. (ناظم الاطباء). رجوع به آم شود.

امام. [] (اِخ) (یعنی محل اجتماع) و آن شهری بود در طرف جنوب یهودا، که موضع آن محقق نیست و بعضی از نویسندگان این لفظ را به کلمه ٔ حاصور افزوده و حاصور امام گفته اند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به حاصور شود.

امام.[اِ] (اِخ) لقب ابراهیم بن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس، جد خلفای عباسی است. رجوع به ابراهیم... شود.

واژه پیشنهادی

لقب امام فخر رازی

امام المشککین

فرهنگ عمید

امام

پیشوا، خصوصاً پیشوای مذهبی،
پیش‌نماز،
هریک از دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی‌بن ابی‌طالب و آخر آنان امام عصر می‌باشد،
(تصوف) پیر، شیخ،
* امام جماعت: پیش‌نماز،

معادل ابجد

ابن الخطیب، امام المشککین

1258

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری