معنی ابوجهل
لغت نامه دهخدا
ابوجهل. [اَ ج َ] (ع اِ مرکب) نمر. (المزهر). پلنگ. ابوالابرَد. ابوجذامه. ابوالحریش.
ابوجهل. [اَ ج َ] (اِخ) کنیت اسلامی عمروبن هشام بن مغیره ٔ مخزومی. و بزمان جاهلیت کنیت او ابوالحکم و معروف به ابن الحنظلیه بود. او با رسول اکرم و دین مسلمانی دشمنی سخت میورزید و مسلمانان را می آزرد. و آنگاه که رسول صلوات اﷲعلیه بمدینه هجرت فرمود مردم مکه را بجنگ اهل مدینه برمی آغالید. در غزوه ٔ احد معاذبن عمروبن جموح و معاویهبن عفرا بر وی دست یافته او را بکشتند. او میان مسلمین مثل اعلای عناد و ستیزه است:
بوالحکم نامش بد و بوجهل شد
ای بسا اهل از حسد نااهل شد.
مولوی.
فرهنگ عمید
هندوانه * هندوانۀ ابوجهل
حل جدول
هندوانه تلخ
فرهنگ فارسی آزاد
اَبُوجَهْل، لقب عَمْرو اِبن هِشام اِبن مُغَیَّرهَ مَخْزُومی است که از محترمین قریش و ملفب به اَبُوالْحِکَم بود که چون با شریعت الله مخالفت ورزید و عداوتها نمود اَبُوجَهْل گردید و در واقعه بدر کشته شد،
معادل ابجد
47