معنی اتش عرب
لغت نامه دهخدا
اتش. [اَ ت َ] (اِخ) جدّ محمد وطی پسران حسن صغانی انباری که از محدثان بوده اند.
اتش بیک
اتش بیک. [] (اِخ) محلی در مغرب میانه ٔ آذربایجان.
عرب
عرب. [ع َ رِ] (ع اِمص) تیزی معده. (منتهی الارب).
عرب. [ع ِ] (ع اِ) گیاه بهمی خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
عرب. [ع َ رَ] (اِخ) از ایلات خمسه ٔ فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
عرب. [ع َ رَ] (اِخ) طایفه ای از طوائف فارس است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).
عرب. [ع َ رَ] (ع اِ) آب بسیار صافی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط).
عرب. [ع َ رَ] (اِخ) شعبه ای ازهفت لنگ بختیاری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
عرب. [ع َ رَ] (ع اِمص) شادمانی. (آنندراج). عَرب. (منتهی الارب). || فساد معده. || (ص، اِ) آب صافی بسیار. (منتهی الارب).
عرب. [ع ُ] (اِخ) عَرَب. مردم تازی شهرباش، یا عام است خلاف عجم، یؤنث. (منتهی الارب). رجوع به عَرَب و عربستان شود.
فارسی به عربی
ضوء، نار
فارسی به آلمانی
Anfeuern, Feuer (n), Feuern, Anstecken, Beleuchten, Erhellen, Leicht, Licht (n), Schein (m)
فرهنگ عمید
قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا،
هریک از افراد این قوم: دو نفر عرب آمدند تو،
(صفت) از نژاد عرب: زن عرب،
* عرب بائده: [قدیمی] قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفتهاند، عرب منقرضه، مانندِ قوم عاد و ثمود،
* عرب مستعربه: [قدیمی] عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان بهتدریج جزء طوایف عرب بهشمار آمدهاند، عدنانیه،
معادل ابجد
973