معنی اتوبوس سرگردان
حل جدول
اثری از جان اشتاین بک
سرگردان
حیران، سرگشته، آواره
هائم
کاتوره
سرگردان.
آلاخون و والاخون
لغت نامه دهخدا
سرگردان. [س َ گ َ] (ص مرکب) سراسیمه و حیران و پریشان. (آنندراج). حیران. (ربنجنی) (ترجمان القرآن):
بدین در پایه ٔ حیوان بماند
بظلمت خوار و سرگردان بماند.
ناصرخسرو.
راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند ما راه نمی بردیم. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی).
تا که بگزید مر ورا یزدان
خصم چون آسیاست سرگردان.
سنایی.
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان
وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس.
انوری.
به کشتی ماند این ایام و بادش چرخ سرگردان
به اعمی ماند این کشتی و قائد باد آبانی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 413).
خضر لب تشنه در این بادیه سرگردان داشت
راه ننمود که بر چشمه ٔ حیوان برسم.
خاقانی.
بسان اشتر دولاب گشته سرگردان
نه از نهایت کار آگه و نه از آغاز.
ظهیرالدین فاریابی.
ز مدهوشی دلش حیران بمانده
در آن بازیچه سرگردان بمانده.
نظامی.
همه هستند سرگردان چو پرکار
پدیدآرنده ٔ خود را طلبکار.
نظامی.
عقل در عشق تو سرگردان بماند
جسم و جان در روی تو حیران بماند.
عطار.
چون بدیدم آفتاب روی او
بر مثال ذره سرگردان شدم.
عطار.
ای صوفی سرگردان در بند نکونامی
تا درد نیاشامی زین درد نیارامی.
سعدی.
من فتاده بدست شاگردان
به سفر پای بند و سرگردان.
سعدی.
پیوسته چوعاشقی دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 12).
عاقلان نقطه ٔ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند.
حافظ.
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست واو از بوی گیسویت.
حافظ.
اتوبوس
اتوبوس. [اُ ت ُ] (فرانسوی، اِ) اُمنیبوس. اُتومبیل.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرانسوی گذربر (اسم) نوعی از اتوموبیل با اطاق دراز و صندلیهای متعدد که معمولا در شهر و بیرون از شهر برای رفت و آمد کسان بکار میرود. یا اتوبوس دو طبقه. اتوبوسی که بر روی طبقه اول آن طبقه دیگری قرار داده اند و مسافراغن در هر دو اطاق زیر و بالای آن سوار میشوند. یا اتوبوس شهری. اتوبوسی که در شهر رفت و آمد میکند و مردم را از یک نقطه شهر به نقطه دیگر میبرد.
سرگردان
سراسیمه، حیران، پریشان
فرهنگ معین
(~. گَ) (ص مر.) سرگشته، آواره.
مترادف و متضاد زبان فارسی
آواره، دربهدر، ولو، ویلان، بیخانمان، حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله، بلاتکلیف، سلندر
فارسی به آلمانی
Wanderer [noun]
واژه پیشنهادی
سرهال
فرهنگ عمید
[مجاز] سرگشته، حیران،
گمگشته،
آواره، دربهدر، بیخانمان،
فارسی به عربی
عائم، عصبی، متطرف، یائس
معادل ابجد
1010