معنی اثرگذار
حل جدول
انگلیسی به فارسی
اثرگذار مضاعف
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ معین
گیرنده، جذاب، فریبنده، زیبا، اثرگذار، مؤثر. [خوانش: (ص فا.)]
روانشناسی
داروهای روانگردان: داروهای اثرگذار بر رفتار و فرآیندهای روانی -> داروهای توهم زا، داروهای کندساز، داروهای محرک
فرهنگ عمید
کسی که زیاد کار میکند یا خوب از عهدۀ کاری برمیآید، کارکن، فعّال،
[مجاز] مؤثر، اثرگذار: تیر کاری، زخم کاری،
٣. [قدیمی، مجاز] جنگجو، دلیر و جنگاور،
[قدیمی، مجاز] نیکو، خوب،
آتشین
از جنس آتش،
[مجاز] مهیج، اثرگذار، پرشوروحال: سخنرانی آتشین، دلم را داغ عشقی بر جبین نِه / زبانم را بیانی آتشین ده (وحشی: ۴۹۰)،
سوزان،
به رنگ آتش، سرخ تیره،
[مجاز] بسیارخشمگین، تند،
[مجاز] جانسوز، رنجآور: آب بزن بر حسد آتشین / باد در این خاک از او میرسد (مولوی۲: ۲۵۵)،
معادل ابجد
1622