معنی اثری از احسان نراقی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نراقی

نراقی. [ن َ] (اِخ) محمد (حاج ملا...) ابن حاج ملااحمد نراقی، ملقب به عبدالصاحب و معروف به حجهالاسلام. از علمای امامیه است. از تألیفات اوست: 1- انوارالتوحید، در علم کلام. 2- المراصد، در اصول. 3- مشارق الاحکام، در فقه. وی در سن 80سالگی به سال 1297 هَ. ق. در کاشان وفات یافت. رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 186 و هدیهالاحباب ص 181 و احسن الودیعه ج 1 ص 82 شود.

نراقی. [ن َ] (اِخ) مهدی یا محمدمهدی (حاج ملا...) ابن ابوذر نراقی کاشانی، موصوف به خاتم المجتهدین. از فقهای شیعه و حکیم و ریاضی دان و ادیب قرن دوازدهم هَ. ق. است. از تألیفات اوست: 1- انیس التجار، در قواعد تجارت. 2- انیس المجتهدین، در فقه و اصول. 3- انیس الموحدین، در اصول دین. 4-التجرید یا تجریدالاصول، در اصول فقه. 5- التحفه الرضویه فی المسائل الدینیه. 6- جامعالافکار و ناقدالانظار، در اثبات واجب الوجود. 7- جامع السعادات، در اخلاق.8- لوامع الاحکام، در فقه. 9- محرق القلوب، در مصائب اهل بیت. 10- مشکلات العلوم. 11- معتمدالشیعه، در احکام. 12- منسک حج. وی به سال 1209 هَ. ق. در نجف وفات یافت. رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 186 و روضات الجنات ص 675 و مستدرک الوسائل ص 396 و هدیهالاحباب ص 180 شود.

نراقی. [ن َ] (اِخ) احمد (حاجی...) ابن حاج ملامهدی یا محمدمهدی، معروف به نراقی. از اکابر دانشمندان و فقهای امامیه ٔ قرن سیزدهم هَ. ق. است. وی اشعار عرفانی فراوانی سروده است و در شعر «صفائی » تخلص کرده. مؤلف ریحانه الادب این تصانیف را بدو نسبت کرده است: 1- اجتماع الامروالنهی. 2- اساس الاحکام، در اصول فقه. 3- اسرارالحج. 4- حجیهالمظنه. 5- خزائن. 6 -دیوان شعر فارسی. 7- سیف الامه. 8- شرح تجریدالاصول.9- طاقدیس، شامل مثنویات او. 10- عین الاصول. 11- مستند الشیعه فی احکام الشریعه. 12- معراج السعاده. 13- مفتاح الاحکام. 14- مناهج الوصول. وی در وبای عام قریه ٔ نراق به سال 1245 هَ. ق. درگذشت. او راست:
تاراج کنی تا کی ای مغبچه ایمان ها
کافر تو چه می خواهی از جان مسلمان ها
پروانه صفت گردم گرد سر هر شمعی
از روی تو چون روشن شد شمع شبستان ها.
#
بدین دردم طبیبی مبتلا کرد
که درد هر دوعالم را دوا کرد
خوشاحال کسی کاندر ره عشق
سری درباخت یا جانی فدا کرد
در میخانه بر رویم گشادند
مگر میخواره ای بر من دعا کرد
صفائی تا مرید میکشان شد
عبادتهای پیشین را قضا کرد.
#
در حیرتم آیا ز چه رومدرسه کردند
جائی که در آن میکده بنیاد توان کرد.
#
از بیم ملامت رهم از میکده بسته است
از خانه ٔ ما کاش به میخانه دری بود.
#
تا مغبچگان مقیم دیرند
در دیر مغان مرا مقام است
آن آیه که منع عشق دارد
واعظ بنما به من ! کدام است
و آن می که به دوست ره نماید
آخر به کدام دین حرام است
گفتیم بسی ز عشق و گفتند
این قصه هنوز ناتمام است.
رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 183 و روضات الجنات ص 27 و هدیهالاحباب ص 180 و مستدرک الوسائل ص 384 و قصص العلماء ص 103 و اعیان الشیعه ج 11 ص 249 و ریاض العارفین ص 463 شود.


ملامهدی نراقی

ملامهدی نراقی. [م ُل ْ لا م َ ی ِ ن َ](اِخ) رجوع به نراقی مهدی شود.


مهدی نراقی

مهدی نراقی. [م َ ی ِ ن َ] (اِخ) رجوع به نراقی، مهدی شود.


احسان

احسان. [اِ] (اِخ) لنگرگاهی است بعدن.

احسان. [اِ] (ع مص) خوبی.نیکی. صنیع. نیکوکاری. بخشش. بِرّ. ید. دست. ازداء.انعام. افضال. نیکی کردن. نیکوئی کردن:
به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک
تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک.
رودکی.
دست سخن ببست و بمن دادش
هرگز چنین نکرد کس احسانی.
ناصرخسرو.
این چنین احسان بر خلق کرا باشد
جز کسی را که ندارد ز جهان ثانی.
ناصرخسرو.
مرا حسّان اوخوانند ازیراک
من از احسان او گشتم چو حسّان.
ناصرخسرو.
سخا و علم و حلم و خلق نیکو
عطا و فضل و اصل و عدل واحسان.
ناصرخسرو.
با تو نکند کسی کنون احسان
زیرا که نه اهل برّ و احسانی.
ناصرخسرو.
آن است کریم طبع کو احسان
با اهل وفا و فضل خو دارد.
ناصرخسرو.
معترف است در صورت نعمت به احسان او. (تاریخ بیهقی).
نه از این اخترانم اقبالی است
نه ازاین روشنانم احسانی است.
مسعودسعد.
احسان همه خلق را نوازد
آزادان را چو بنده سازد.
نظامی.
هر روز... درجت وی [گاو] در احسان و انعام، منیف تر میشد. (کلیله و دمنه). و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده. (کلیله و دمنه). هیچ مشاطه ای عفو و احسان مهتران را چون زشتی جرم... کهتران نیست. (کلیله ودمنه).
چیست احسان را مکافات ای پسر
لطف و احسان و ثواب معتبر.
مولوی.
مُرد محسن لیک احسانش نمرد.
مولوی.
گرچه احسان نکوست از کم و بیش
ظلم باشد بغیر موضع خویش.
مکتبی.
- احسان کردن، افضال کردن:
اگرچه شعر مرا گفته ای بسی احسنت
و گرچه درحق من کرده ای بسی احسان.
امیرمعزی.
چه احسانهاکه من با خویش کردم
که آخر خویش را درویش کردم.
میرزا اسحاق شیخ الاسلام.
- احسان نمودن، بِرّ و نیکوئی نمودن:
احسان نماید و ننهد منّت
منّت نهاد هرکه نمود احسان.
فرخی.
- احسان یافتن، نیکوئی یافتن. نعمت یافتن:
به غزل یافتم همی احسنت
به ثنا یافتم همی احسان.
فرخی.
|| دانستن چیزی. بدانستن. || نیک کردن. || نیک گفتن. نیکوئی گفتن: وانصاف، در احسان این نظم هیچ باقی نگذاشته است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || بر پشته ٔ بلند نشستن. || و جرجانی در تعریفات آورده است که: احسان در لغت، بعمل آوردن خیری است که اجرای آن سزاوار باشد و در شریعت آن است که خدا را آن چنان عبادت کنی که گوئی او را می بینی، چه اگر تو او را نبینی اوتو را می بیند. و نیز احسان عبارت است از تحقیق بعبودیت بر مشاهده ٔ حضرت ربوبیت بنور بصیرت یا رؤیت حق موصوف بصفات خود بعین صفت وی. او را از راه یقین توان دید ولی بحقیقت نتوان دید و از این رو رسول اﷲ (ص) فرموده: کأنک تراه. زیرا بنده خدا را از پشت پرده ٔ صفات می بیند ولی در حقیقت خدا را نمی بیند، زیرا که خدا خود داعی بر وصف خویش میباشد و این رؤیت دون مقام مشاهده است در مقام روح.

احسان. [اِ] (اِخ) میرزا نواب ظفرخان. صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است. وفات وی به سال 1073 هَ. ق. بوده است.

فرهنگ معین

احسان

(مص م.) نیکی کردن، بخشش کردن، (اِمص.) نیکوکاری، بخشش. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

احسان

نکویی، نکوکاری

کلمات بیگانه به فارسی

احسان

نکویی

فرهنگ عمید

احسان

نیکی کردن، نیکی، نیکوکاری،
[مجاز] بخشش،

فارسی به عربی

احسان

منفعه، هدیه

نام های ایرانی

احسان

دخترانه و پسرانه، نیکی، نیکویی

معادل ابجد

اثری از احسان نراقی

1200

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری