معنی اثری از بهاءالدین ولد

لغت نامه دهخدا

بهاءالدین ولد

بهاءالدین ولد. [ب َ ئُدْ دی وَ ل َ] (اِخ) پدر مولانا جلال الدین مولوی بلخی. رجوع به بهاءالدین محمد سلطان العلماء و احمدبن جلال الدین و نفحات الانس شیخ جامی شود.


ولد

ولد. [وَ ل َ] (اِخ) بهاءالدین. رجوع به بهاءالدین (محمد. سلطان العلماء) شود.

ولد. [وِ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وَلَد شود.

ولد. [وَ ل َ] (ع اِ) وُلد. وِلد. وَلد. فرزند. (منتهی الارب).بچه. (کشاف اصطلاحات الفنون). فرزند، خواه نرینه باشد خواه مادینه. واحد و جمع در وی یکسان است و گاهی جمع آن اولاد و وِلده و اِلده به کسر هر دو و ولد به ضم آید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب):
همتش اَب ّ و معالی اُم ّ و بیداری ولد
حکمتش عم و جلالت خال و هشیاری ختن.
منوچهری.
دو کف ّ کافی او والدین مکرمتند
از این و آن کرم وجود بی قیاس ولد.
سوزنی.
ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده
ای ز مثل تو ولد مادر ایام عقیم.
سعدی.
درخت است بالای جان پرورش
ولد میوه ٔ نازنین بر سرش.
سعدی.
- زاد و ولد، فرزندان متعدد. نتاج.
- زاد و ولد کردن، در تداول، بچه زادن. تولیدمثل کردن. (لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- ولدالاب، فرزند پدر: خراج ولدالاب، مراد آن است که از هر قبیله ای آن کس که مشهور و معروف بود خراج آن قبیله به نام آن شخص بازخوانند. (تاریخ قم ص 155).
- ولد چموش،تعبیری دشنام گونه و شماتت و حقارت آمیز. شخص ناجنس و ناقلا.
- || مردم آزار. (لغات عامیانه ٔ جمال زاده).

ولد. [وَ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وَلَد شود.


بهاءالدین

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمد نقشبند. رجوع به نقشبندیه شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمدبن مؤید بغدادی. نویسنده و شاعر ایرانی در قرن ششم هَ. ق. وی منشی علاءالدین تکش خوارزمشاه بود. و سرانجام بحبس افتاد. بعد از سنه ٔ 588 هَ. ق. درگذشت. اثر معروفش التوسل الی الترسل است. (دایره المعارف فارسی). و نیز رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی صص 634- 635 و مجمع الفصحا ج 1 ص 172 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمدالاوشی. مذکری خوش گوی و پیری جوان طبع و فصیحی لطیفه پرداز بود. پیوسته در مخاطبه ٔخود گفتی: ای بهای اوشی تو بهای اوشی و هر چند نظم او مطبوع و رایق بود ولیکن نثر او بر نظم فایق است وجمله ٔ افاضل عصر انصاف داده اند... قطعه ای از است:
سر کلکت که چنگل باز است
بچه برداشت ز آشیان غراب
از نی کوکنار سیمینت
مانده فتنه برون و شب در خواب.
و در مدح ملک شهید قطب الدنیا و الدین تغمّده ُ اﷲ برحمه گفته است. مطلع:
ای قطب آسمان که ز سهم و ز بأس تو
در روز رزم رستم خونخوار بشکند
از شرم فیض قلزم مواج کف تو
در وقت بزم بحر گهربار بشکند.
(از لباب الالباب چ سعید نفیسی صص 161- 162).

بهأالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) مرغینانی. از فضلاو شعرای زمان خود بود و مداحی سلطان قطب الدین انوشتکین خوارزمشاه نمود. وفاتش سنه 527 هَ. ق. است. ازاشعار او آنچه بدست آمده منتخب شده است. او راست:
ای زلف تابدار تو پیچیده بر قمر
وی لعل آبدار تو خندیده بر شکر
عمرم بسر رسید و ندیدم امید آنک
بینم رسیده مدت هجران تو بسر
گفتم نهان بماند راز غمت ز خلق
خود این حکایتی است به هر جای و کوی و در
زین پس مرا در آتش هجران خود مسوز
وز سوز سینه ٔ من سرگشته کن حذر.
جرمم همین که جاهل و بداصل نیستم
و امروز جاهلی و بداصلی است معتبر.
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 172).

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمدبن حسین عاملی (منسوب به جبل عامل) معروف به شیخ بهایی. دانشمند بنام عهد شاه عباس بزرگ در سال 953 هَ. ق. در بعلبک متولد شد و در سال 1031 هَ. ق. در اصفهان درگذشت. پدرش عزالدین حسین در سال 966 هَ. ق. به ایران مهاجرت کرد و بهاءالدین در ایران نشأت یافت. تألیفاتی بفارسی و عربی پرداخته که مجموع آنها به 88 کتاب و رساله بالغ میشود و از آن جمله: دو مثنوی فارسی «نان و حلوا»، «شیر و شکر»، «جامع عباسی » (در فقه)، «خلاصهالحساب »، «تشریح الافلاک »، «کتاب اربعین » (به عربی) و نیز کشکول که مجموعه ای است از نوادر حکایات و علوم و اخبار و امثله و اشعار عربی و فارسی. وی بفارسی و عربی شعر میسروده. جنازه ٔ او را به مشهد انتقال دادند و در پایین پا دفن کردند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 889 شود. رجوع به مجمعالفصحا ج 2 و ریاض العارفین چ اول ص 45 و آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 174 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمد جوینی. حکمران فارس و عراق در عهد مغول بود و پسر شمس الدین جوینی است. وی به سن سی سالگی وفات یافت. از حکمرانان جدی و سختگیر بود و نسبت به عمال و رعایا زیاده خشونت و هیبت داشت. از سطوت او نقل کرده اند که طفل خردسال خود را بجرم آنکه ببازی دست در ریش پدر زده بود بدست دژخیم سپرد. مؤلف تاریخ وصاف از شدت سطوت او حکایات چند نقل کرده است. به ادب و هنر علاقه میورزید و در تشویق و حمایت اهل فضل اهتمام تمام داشت. (دایره المعارف فارسی). رجوع به شمس الدین و محمد جوینی و صاحب دیوان و لباب الالباب چ قزوینی ص 592 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمد. سلطان العلماء حسین بن احمد خطیبی از فاضلان و عارفان (فوت 628 هَ. ق.). وی از جمله ٔ خلفای شیخ نجم الدین کبری بود و چون از مردم بلخ آزار دید، مجبور به مهاجرت گردید و با پسر خود جلال الدین مولوی از راه بغداد قصد سفر حج کرد. بعد از عبور از نیشابور و ملاقات عطار، از بغداد گذشته به زیارت حج نایل آمد و از آنجا بملاطیه رسید و چهار سال در آنجا اقامت کرد و سپس به لاونده از مراکز حکومت سلجوقیان در آسیای صغیر رفت و هفت سال آنجا مقیم شد. آنگاه بدعوت سلطان علاءالدین کیقباد به قونیه، مقر حکومت او رفت و به نشر فضایل و معارف پرداخت. (فرهنگ فارسی معین).

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) زکریا (578- 661 هَ. ق.) معروف به بهاءالحق از مشایخ صوفیه و ازخلفای مشهور شیخ شهاب الدین سهروردی و مؤسس طریقه ٔ سهروردیه در هند. نزدیک ملتان بدنیا آمد. برای تحصیل علم بخراسان و بخارا و مدینه سفر کرد. در مراجعت ازحج در بغداد بخدمت سهروردی رسید و مرید او شد و به امر وی خانقاهی مجلل در ملتان دایر نمود. هیچ کس را اجازه ٔ اینکه به او تعظیم کند نمیداد. در سند و پنجاب مریدان بسیار و نیز در هرات و بخارا و همدان مریدانی داشت. بنا بر مشهور، فخرالدین عراقی و امیرحسین هروی از مریدان او بودند. (دایره المعارف فارسی). رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 99 و 146 و 147و 194 و ریاض العارفین ص 174 و نفحات الانس ص 329 شود.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

ولد

فرزند زای زی (گویش گیلکی) انگلیسی جوش جوشکاری (تک: ولد) فرزندان (اسم) فرزندن: ((عیسی خان گرجی ولد لوند خان و همایون خان ولد لوار صاب هر دو در قلعه الموت محبوس بودند. )) جمع: اولاد ولد. یا زاد و ولد. فرزندان متعدد. یا زاد و ولد کردن. بچه زادن تولید مثل کردن. یا ولد چموش. شخص ناجنس و ناقلا، مردم آزار. توضیح گاه در تداول آنرا ((ولد الچموش)) گویند. یا ولدسگ. تخم سگ زاده سگ (دشنامی است نظیر پدرسگ) . (اسم) جمع ولد فرزندان.

معادل ابجد

اثری از بهاءالدین ولد

862

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری