معنی اثری از رشید الدین فضل الله همدانی
لغت نامه دهخدا
رشید همدانی. [رَ دِ هََ م َ] (اِخ) خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی. رجوع به رشیدالدین (فضل اﷲبن...) شود.
رشید
رشید. [رَ] (اِخ) یا رشید لکهنویی، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود.
رشید. [رَ] (اِخ) صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود.
رشید. [رَ] (اِخ) ابن کریب. از راویان است و فضل بن موسی از اوروایت دارد. رجوع به عیون الاخبار جزء 3 ص 324 شود.
رشید. [رُ ش َ] (اِخ) یا رشید ثقفی. تابعی است. (منتهی الارب).
رشید. [رَ] (اِخ) یا رشید الدحداح یا رشیدبن غالب. این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب) دحداح. او راست: شرح دیوان ابن الفارض، که رشید به سال 1851م. به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود.
رشید. [رَ] (اِخ) رشید اسوانی یا غسانی. رجوع به الاسوانی در معجم المطبوعات ج 1 شود.
رشید. [رَ] (اِخ) ابن ابوالقاسم. از راویان بشمار است و عمربن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هَ. ق.).از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود.
رشید. [رَ] (اِخ) یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصوربن نصربن احمدبن اسماعیل سامانی. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح... شود.
رشید. [رَ] (اِخ) یا رشید احمد، احمدبن علی قاضی قالی که به سال 563 هَ. ق. درگذشت. او را دیوانی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمدبن علی قاضی قالی شود.
همدانی
همدانی. [هََ م َ] (اِخ) بدیعالزمان، نگارنده ٔ معروف مقامات. رجوع به بدیعالزمان احمد شود.
همدانی. [هََ م َ] (ص نسبی) منسوب به شهر همدان. (یادداشت مؤلف).
همدانی. [هََ م َ] (اِخ) حسن بن احمد، مکنی به ابوالعلاء. رجوع به ابوالعلاء حسن بن احمد شود.
حل جدول
جامع التواریخ
نام های ایرانی
پسرانه، لطف و توجه خداوند
معادل ابجد
2414