معنی اثری از سعید عبدالملکی
حل جدول
گریز از اسارت
لغت نامه دهخدا
عبدالملکی. [ع َ دُل ْ م َ ل ِ] (ص نسبی) نسبت است به عبدالملک العبد الملکی پسر دختر عماربن رجاء استرابادی متوفی به سال 350 هَ. ق. (از اللباب ج 2 ص 113).
عبدالملکی. [ع َ دُل ْ م َ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 29 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند. کنار رودخانه ٔ تویسرکان واقع در جلگه و سردسیر و مالاریایی است و 479 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود محصول آن: غلات دیمی، حبوبات، توتون است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه مالرو دارد در فصل خشکی ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
عبدالملکی. [ع َ دُل ْ م َ ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی کرمانشاهان، واقع در 68هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و سه هزارگزی باختری راه شوسه ٔ سنندج در دامنه ای و سردسیر است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
سعید
سعید. [س َ] (اِخ) ابن الحکم مکنی به ابی عبداﷲ. رجوع به ابن ابی مریم سعید... شود.
سعید. [س ُ ع َ] (ع اِ) چهاریک خشت خام. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
سعید. [س َ] (اِخ) ابن مسعده المجاشعی. رجوع به اخفش اوسط شود.
سعید. [س َ] (اِخ) ابن وهب. رجوع به ابوعثمان سعیدبن وهب شود.
سعید. [س َ] (اِخ) یعقوب مکنی به ابوعثمان. رجوع به ابوعثمان دمشقی شود.
سعید. [س َ] (اِخ) ابن البطریق. رجوع به ابن بطریق... شود.
سعید. [س َ] (اِخ) ابن ابی عروبه. رجوع به ابن ابی عروبه و ابوالنضر شود.
سعید. [س َ] (اِخ) ابن اوس. رجوع به ابوزید سعیدبن اوس در همین لغت نامه شود.
سعید. [س َ] (اِخ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان. رجوع به ابوعثمان حیری شود.
فارسی به عربی
بشوش، سعید، مبشر بالخیر
عربی به فارسی
خوش , سعادتمند , خوشحال , شاد , خوشوقت , خوشدل , خرسند , راضی , سعید , مبارک , فرخنده
معادل ابجد
1070