معنی اثری از صدرالدین عینی

حل جدول

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

صدرالدین

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) (شیخ...) رجوع به صدرالدین نیشابوری شود.

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) پوشنگی. رجوع به صدرالدین ربیعی شود.

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) فوشنجی. رجوع به صدرالدین ربیعی شود.

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) وزیر سمرقند. رجوع به نظام الملک... شود.

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) محمد (میرزا...). رجوع به صدر شود.

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) رجوع به علی بن ناصربن علی الحسینی شود.

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) یونس الحسینی. از جمله ٔ اجله ٔ سادات خراسان و در طریق زهد و تقوی بود از شیخ الاسلام سیف الدین احمد تفتازان استماع افتاد که امیر فخرالدین وزیر شبی حضرت رسالت (ص) را بخواب دید و پرسید که یا رسول اﷲ امیر صدرالدین یونس فرزند شماست ؟ فرمود آری و روز دیگر وی در تعظیم او غایت مبالغت را بجا آورد و تا سمت وزارت داشت کس ازاکابر خراسان را نگذاشت که بر او مقدم شود و سید صدرالدین بهرات درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 9).

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) (شیخ...) ابن شیخ صفی الدین.پدر وی هنگام ارتحال منصب ارشاد بوی عنایت فرمود و صاحب حبیب السیر در کرامت و مقام او داستانها آورده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 420- 423 شود.

صدرالدین.[ص َ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن فخرالملک مظفربن نظام الملک. وی پس از کشته شدن پدر خویش بدست فدائیان متقلد وزرات سلطان سنجر شد و تکبر و نخوت را پیشه ساخت ودر اخذ اموال سلطانی دلیری کرد و هنگامیکه سنجر غزنین را مسخر کرد صدرالدین جواهر گرانمایه ای را که در خزائن آل سبکتکین بود بتصرف آورد و چون این داستان به سنجر رسید بقتل او فرمان داد و سپاهیان او را با گرز و چماق بکشتند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 513). و رجوع به دستور الوزراء چ نفیسی صص 188- 189 شود.

صدرالدین. [ص َ رُدْ دی] (اِخ) شیخ الشیوخ محمدبن شیخ الشیوخ عمادالدین محمودبن حمویه الجوینی. وی در مذهب بارع شد و فتوی داد و درس گفت و مقامی ارجمند یافت. الملک الکامل او را برسالت نزد خلیفه فرستاد تا از وی کمک خواهد و فرنگیان را که دمیاط را متصرف شده بودند براند، لیکن صدرالدین را در موصل مرگ فرارسید و به سال 617 هَ. ق. بسن هفتاد و سه سالگی درگذشت. (حسن المحاضره ص 186).


عینی

عینی. [ع َ / ع ِ] (ص نسبی) منسوب به عین. رجوع به عین شود. || اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج).اصلی و حقیقی و خالص. || هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی.
- واجب عینی، چیزی که بر همه ٔ افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود.
- وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود.
- وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود.

عینی. [ع َ] (ص نسبی) نسبت است به عین التمر، از شهرهای حجاز. ابوالعتاهیه شاعر قرن دوم هجری منسوب بدانجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب).

فرهنگ فارسی هوشیار

عینی

‎ نژاده، ناب، بی آلایش، راستین (صفت) منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی.

معادل ابجد

اثری از صدرالدین عینی

1248

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری