معنی اثری از فرزانه کرم پور

واژه پیشنهادی

اثری از فرزانه کرم پور

توفان زیر پوست

دعوت با پست سفارشی

کشتارگاه صنعتی

علائم حیاتی یک زن

حوّا در خیابان

ضیافت شبانه

علائم حیاتی یک زن

علائم حیاتی یک زن

حل جدول

اثری از فرزانه کرم پور

نقطه ی گریز

نقطه گریز


فرزانه کرم پور (علم)

نقطه ی گریز


مهدی کرم پور

کارگردان فیلم پل چوبی

لغت نامه دهخدا

فرزانه

فرزانه. [ف َ ن َ / ن ِ] (ص) حکیم. دانشمند. عاقل. (برهان). بخرد. فرزان. فیلسوف. مقابل دیوانه. (یادداشت به خط مؤلف). در زبان پهلوی فرزانک، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن. قیاس کنید با جان در زبان ارمنی به معنی دانستن. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
ابله و فرزانه را فرجام، خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.
خسروی سرخسی.
چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است.
خسروی سرخسی.
نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه.
کسایی.
چنین یافت پاسخ ز فرزانگان
ز خویشان نزدیک و بیگانگان.
فردوسی.
بپرسید از او دخت افراسیاب
که فرزانه شاها چه دیدی به خواب.
فردوسی.
به رستم چنین گفت کاوس کی
که ای گرد فرزانه ٔ نیک پی.
فردوسی.
فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان
دیوانه ای بماند و ز ماندنش هیچ سود.
لبیبی.
نبوم ناسپاس از او که ستور
سوی فرزانه، بهتر از نسپاس.
ناصرخسرو.
فرزانه و صدر اجل و صاحب عالم
کافراخته شد زو عَلَم صاحب رایان.
سوزنی.
ستوده نایب فرزانه فخر دین احمد
که فخر دین را هست از جمال او مفخر.
سوزنی.
این از آن پرسان که آخر نام این فرزانه چیست ؟
وآن بدین گویان که آخر جای این ساحر کجا؟
خاقانی.
گیرم آن فرزانه مُرد آخر خیالش هم نمرد
هم خیالش دیدمی در خواب اگر بغنودمی.
خاقانی.
فی المثل تو خود اگر آب خوری
جز ز جوی دل فرزانه مخور.
خاقانی.
دل شاه شوریده شد زین شمار
ز فرزانه درخواست تدبیر کار.
نظامی.
خبر دادندش آن فرزانه پیران
ز نزهتگاه آن اقلیم گیران.
نظامی.
اگر برجان خود لرزد پیاده
به فرزینی کجا فرزانه گردد؟
عطار.
چون خلیل حق اگر فرزانه ای
آتش آب توست و تو پروانه ای.
مولوی.
جوانی هنرمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود.
سعدی.
گزیدند فرزانگان دست فوت
که در طب ندیدند داروی موت.
سعدی.
خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است
گو: مباش اینها که ما فارغ از این فرزانه ایم.
سعدی.
به درآی ای حکیم فرزانه
پر نشاید نشست در خانه.
اوحدی.
نقد امروز مده نسیه ٔ فردا مستان
که یقین را ندهد مردم فرزانه به شک.
ابن یمین.
مرد فرزانه کز بلا ترسد
عجب در فکر او خطا نبود.
ابن یمین.
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگرآنجا که روم عاقل و فرزانه روم.
حافظ.
- فرزانه خوی، کنایه از پسندیده خوی به اعتبار زیرکی و فطانت. (آنندراج).
- فرزانه رای، آنکه رای و اندیشه ٔ حکیمانه دارد:
پزشکان گزین دار فرزانه رای
به هر درد دانا و درمان نمای.
اسدی.
کهن دار دستورفرزانه رای
به هر کار یکتادل و رهنمای.
اسدی.
- فرزانه رایی، نیک اندیشی. بخردی. فرزانگی:
به جا آر فرزانه رایی بسی
یک امروزشان کن ز درگه گسی.
فردوسی.
- فرزانه زن، زن بخرد و عاقل:
چنین پاسخ آورد فرزانه زن
که با موبدی یکدل و رایزن.
فردوسی.
- فرزانه گوهر، پاک نژاد:
به باده درون گوهر آید پدید
که فرزانه گوهر بود یا پلید.
فردوسی.
- فرزانه مرد، مرد بخرد. مقابل فرزانه زن:
فریبش نخورده ست فرزانه مرد
که گیتی چو دامی است پر داغ و درد.
اسدی.
- فرزانه هوش، بخرد. باهوش. فرزانه رای:
همان نیز ملاح فرزانه هوش
«مشو» گفت «بر جان سپردن مکوش ».
فردوسی.
همیدونش دستور فرزانه هوش
بسی گفت کاین جنگ و کین را مکوش.
اسدی.
|| نزد محققین آنکه مجرد و مطلق العنان باشد. (برهان). || شریف. پاک نژاد. محترم. || سعادتمند. || مبارک. خجسته. || بافراست. (ناظم الاطباء).


کرم

کرم. [ک َرَ] (ع ص) جوانمرد و بامروت. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. یقال: هو کرم و هم، هی، هن کرم و ارض کرم و ارضان کرم و ارضون کرم، ای کریمه طیبه صالحه للنبات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

کرم

هر جانور بی‌دست‌وپا و خزنده با بدن نرم و بی‌استخوان، مانند کرم خاکی، زالو، و امثال آن‌ها،
* کرم ابریشم: (زیست‌شناسی) نوزاد کرمی‌شکل پروانه، با بدنی استوانه‌ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می‌کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می‌شود، کرم پیله، کرم بادامه،
* کرم خاردار: (زیست‌شناسی) = خاردار
* کرم رنگرزان: (زیست‌شناسی) = قرمزدانه
* کرم ساقه‌خوار: (زیست‌شناسی) حشره‌ای از آفات برنج،
* کرم شب‌تاب: (زیست‌شناسی) حشره‌ای باریک و زردرنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می‌تاباند، کرم شب‌افروز، شب‌چراغک، آتشک، آتشیزه، کمیچه،
* کرم کدو: (زیست‌شناسی) نوعی کرم انگلی دراز و نواری‌شکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان می‌شود، کدودانه،
* کرم معده: (زیست‌شناسی) = آسکاریس

معادل ابجد

اثری از فرزانه کرم پور

1530

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری