معنی اثری از فروغ فرخزاد

حل جدول

اثری از فروغ فرخزاد

از نیما تا بعد، ای مرز پرگهر، تولدی دیگر، در غروبی ابدی، عروسک کوکی، عصیان، وهم سبز

اسیر

از نیما تا بعد


مجموعه شعر فروغ فرخزاد

دیوار

لغت نامه دهخدا

فرخزاد

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) فرشته ای است موکل به زمین. (برهان).

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) فرخان زاد. رجوع به فرخان زاد شود.

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) فرخزات. پدر آذرفرنبغ. رجوع به فرخزات شود.

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) هرمزد. یکی از بزرگان اواخر روزگار ساسانی و برادر رستم فرخزاد است که در زمان یزدگرد سوم منصب دریگ بذ یعنی ریاست امور دربار را داشت. او یکی ازکسانی است که موجب خلع و هلاک فرخزاد خسرو شدند و یزدگرد سوم را بر سر کار آوردند. (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی چ 2 ص 522). این شخص منجم بود و در حمله ٔ عرب سقوط امپراطوری ساسانی را پیش بینی کرده بود. (از تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی ص 124).

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (ن مف مرکب) مبارک زاد باشد، چه فرخ به معنی مبارک آمده است. (برهان). فیروز. خجسته. سعادتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرخ شود.

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) پسر مسعود غزنوی و کنیت وی ابوشجاع است. این شاهزاده از کسانی است که به عدل و انصاف شهرت داشت و ابوالفضل بیهقی همواره از او به نیکی و بزرگی یاد میکند. زندگی او بیشتر همزمان با مزاحمت ترکان سلجوقی است و یک بار طغرل سلجوقی تا سیستان پیش رفت و از آنجا روی به غزنین نهاد و فرمان قتل همه ٔ شاهزادگان غزنوی و از آنجمله فرخزاد را صادر کرد. اما بنا به نوشته ٔ حمداﷲ مستوفی سه تن و به روایت مؤلف طبقات ناصری دو تن (ابراهیم و فرخزاد) که در قلعه ٔ عبید یا بزغند محبوس بودند از مرگ خلاص یافتند و خلاص این دو شاهزاده درنتیجه ٔ زیرکی و عدم شتاب کوتوال بزغند انجام گرفت که مردی مجرب و دنیادیده بود و آناً به قتل ایشان نپرداخت. هنگامی که فرمان قتل دو شاهزاده ٔ مزبور از طرف طغرل رسید، کوتوال چون میدانست مردم از سلطنت طغرل رضایتی ندارند، چند روزی کشتن ایشان را به تعویق انداخت و اتفاقاً در روز دوم خبر قتل طغرل را توسط نوشتگین به وی رساندند. مردم غزنین در آغاز امر میخواستند ابراهیم را بر تخت بنشانند، اما چون او مریض و ناتوان بود و سستی در انتخاب پادشاه مایه ٔ شورش میشد، فرخزاد را در روز دوشنبه ٔ نهم ذیقعده ٔ سال 344 هَ.ق.به سلطنت برگزیدند. این پادشاه بسیار عادل و حکیم ونیکورفتار بود و مردم در دوران سلطنت وی در امن و رفاه میزیستند. وی نظر به اینکه سیستان در حمله ٔ طغرل به کلی ویران شده بود دستور داد تا ترمیم خرابیها، مردم آن دیار از مالیات معاف باشند. فرخزاد در سال 451 هَ.ق. به سن سی وچهار، در اثر قولنج درگذشت. رجوع به تاریخ گزیده صص 403-404 و تاریخ دیالمه و غزنویان عباس پرویز ص 358 و نیز رجوع به تاریخ بیهقی شود.

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) خسرو. یکی از اعقاب خسروپرویز است که پس از مرگ آزرمدخت و پادشاهی کوتاه هرمز پنجم و خسرو چهارم، تیسفون را فتح کرد و مدتی شهریاری داشت. (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی چ 2 ص 522). بنا به روایت فردوسی این شخص حاکم جهرم بود و پس از مرگ آزرمدخت بزرگان او را خوانده بر تخت نشاندند. او خود را از نژاد شاهنشاهان میدانست و دم از راستی و ایمنی و عدالت میزد.رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 1960 شود.

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در500گزی خاور نقده و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ نقده به مهاباد. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 495 تن سکنه است. از گدارچای مشروب میشود. محصولاتش غلات، چغندر، توتون، حبوب و برنج است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنها جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرخزاد. [ف َرْ رُ] (اِخ) رستم. پسر هرمزد ششم و از سرداران یزدگرد سوم بود. (ولف). پسر فرخ هرمزد و برادر فرخ زاد هرمزد است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 522). این سردار در حمله ٔ عرب به ایران به دست سپاهیان بادیه نشین عرب کشته شد و پس از قتل او یزدگرد سوم آخرین خسرو ساسانی از پیش سپاه عرب گریخت و راه خراسان گرفت. (از تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی ص 124). وی سه ماه در قادسیه جنگید و سرانجام در رزمی که میان او و سعد وقاص سردار عرب درگرفت، سعد تیغی بر سر او زد و با یکی دو ضربت دیگر او را هلاک کرد. پس از قتل او برادرش فرخ زاد هرمزد با سپاهی گران به مغرب ایران رسید امایاری او ثمری نداشت و سپاه ایران سرانجام شکست خورد. رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2979 شود.


فروغ

فروغ. [ف ُ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان). روشنایی. نور. (یادداشت بخطمؤلف). افروغ. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
تاهمه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.
رودکی.
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی (دیوان ص 124).
فروغی پدیدآمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ.
فردوسی.
فروغ رخش را که جان برفروخت
در او بیش دید و دلش بیش سوخت.
فردوسی.
خود نماید همیشه مهر فروغ
خود فزاید همیشه گوهر اخش.
عنصری (دیوان ص 313).
از فروغ گل اگر اهرمن آید بچمن
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا.
منوچهری.
ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
قطران.
علم، دل تیره را فروغ دهد
کندزبان را چو ذوالفقار کند.
ناصرخسرو.
بمعلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
گوی گریبان تو چون بنماید فروغ
زرین پروز شود دامن روح الامین.
خاقانی.
دروغ است اینکه گویندآنکه در سنگ
فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت.
خاقانی.
فروغ روی شیرین در دماغش
فراغت داده از شمع و چراغش.
نظامی.
ز شب چندان توان دیدن سیاهی
که برناید فروغ صبحگاهی.
نظامی.
ممیراد این فروغ از روی این ماه
میفتاد این کلاه از فرق این شاه.
نظامی.
فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود
به گل چگونه توان روی آفتاب نهفت.
ابن یمین.
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما.
حافظ.
فروغ دل و دیده ٔ مقبلان
ولینعمت جان صاحبدلان.
حافظ.
|| شعله و شرار آتش و هرچه بدان ماند: فروغ خشم آتش غیرت در مغز وی بپراکند. (کلیله و دمنه).فروغ خشم در حرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه). فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شودبه ارتفاع گراید. (کلیله و دمنه).
اگر یکسر موی برتر پرم
فروغ تجلی بسوزد پرم.
سعدی.
|| رونق. (یادداشت بخط مؤلف):
به موبد چنین گفت، هرگز دروغ
نگیرد بر مرد دانا فروغ.
اسدی.
راست را دید او رواجی و فروغ
بر امید او روان کرد آن دروغ.
مولوی.
- بافروغ، بارونق. مرتب. آراسته. آنچه جلب نظر کنداز درخشانی و زیبایی:
گوش سر بربند از هزل و دروغ
تا ببینی شهر جان را بافروغ.
مولوی.
ترکیب ها:
- فروغ دادن. فروغ داشتن. فروغ گرفتن. فروغمند. فروغمندی. فروغناک. رجوع به این مدخل ها شود.

فرهنگ معین

فرخزاد

(~.) (ص مف.) = فرخزاده: مبارک - زاده.

معادل ابجد

اثری از فروغ فرخزاد

2897

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری