معنی اثری از فریبا قاسمی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
قاسمی. [س ِ] (ص نسبی) نسبت است به قاسم.
قاسمی. [س ِ] (اِخ) یوسف، مکنی به ابوالحجاج. از دانشمندان است، و از اوست «شرح ابوالحجاج یوسف القاسمی » بر ارجوزه ٔ سیوطی به نام «التثبیت فی لیله المبیت » که به سال 1314 هَ. ق. در فاس در 255 صفحه به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 300 و 301 و ج 2 ستون 1483).
قاسمی. [س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند در 61هزارگزی شمال شوسف و 31هزارگزی شمال میقان واقع است. سرزمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. 96 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
قاسمی. [س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. در 12هزارگزی خاور نیشابور و در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 104 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
قاسمی.[س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کیذقان بخش ششتمد شهرستان سبزوار. در 12هزارگزی جنوب خاوری ششتمد و سر راه مالرو عمومی ششتمد واقع است. کوهستانی است و هوائی معتدل و 444 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
فریبا
فریبا. [ف ِ / ف َ] (نف) (از: فریب +ا، پسوند فاعلی یا مفعولی). (حاشیه ٔ برهان چ معین).فریبنده. || (ن مف) فریفته. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). صاحب براهین العجم فریبا را به معنی مفعولی غلط میداند. (یادداشت مؤلف):
هم حور بهشت ناشکیبا ازتوست
هم جادو و هم پری فریبا از توست.
مجدهمگر.
قاسمی حلاق
قاسمی حلاق.[س ِ ی ِ ح َل ْ لا] (اِخ) رجوع به قاسمی دمشقی شود.
فرهنگ عمید
فریبنده، فریبدهنده،
[مجاز] زیبا،
[قدیمی] فریفته، فریبخورده: هم حور بهشت ناشکیبا از توست / هم جادو و هم پری فریبا از توست (مجد همگر: لغتنامه: فریبا)،
مترادف و متضاد زبان فارسی
افسونگر، افسونکار، طناز، فتان، فریبنده، فریفته، خوشگل، زیبا، وجیه
نام های ایرانی
دخترانه، زیبا و فریبنده، بسیار زیبا، دلپسند و خوشایند
فرهنگ پهلوی
فریبنده
معادل ابجد
1223