معنی اثری از محمد بن جریر طبری

گویش مازندرانی

محمد بن جریر طبری

طبری از بزرگترین مورخین اسلامی استاو در ۲۲۴ هـق در آمل زاده...

حل جدول

اثری از محمد بن جریر طبری

تاریخ طبری، تفسیر طبری، جامع البیان


تاریخ طبری، تفسیر طبری، جامع البیان

اثری از محمد بن جریر طبری


تاریخ طبری ، تفسیر طبری ، جامع البیان

اثری از محمد بن جریر طبری


تفسیری از محمدبن جریر طبری

تفسیر طبری

نام های ایرانی

جریر

پسرانه، نام دانشمند معروف و مؤلف تاریخ طبری

لغت نامه دهخدا

ابن جریر

ابن جریر. [اِ ن ُ ج َ] (اِخ) ابوجعفرمحمدبن جریر طبری آملی. رجوع به محمدبن جریر شود.


طبری

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) ابوالفیاض طبری. از مداحان صاحب بن عباد بوده است. رجوع به صاحب بن عباد تألیف بهمنیارو همین لغت نامه ذیل صاحب بن عباد (مداحان او) شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) علوی از مداحان صاحب بن عباد بوده است. رجوع به صاحب بن عباد تألیف بهمنیار شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) طبیبی است که ابن البیطارمکرر در کتاب المفردات از وی نقل کرده، از آنجمله در شرح الفاظ: ارماک، بقر، جوزجندم، صُرف (که در این جا نام کتابی هم از تألیفات وی به نام «الجوهره» آورده است)، حلبه، طرخون، نان خواه. صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی نیز از اقوال طبیبی معروف به طبری بسیار نقل کرده است. و مراد یا طبری ابوالحسن احمدبن محمد است و یا طبری الحاسب. رجوع به هر یک از این دو نام شود.

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) او راست: الواضح، فی الرمی و النشاب. (کشف الظنون ج 2 ص 625).

طبری. [طَ ب َ] (اِخ) الحاسب. یکی از پزشکان عصر خلفای بنی عباس. (عیون الانباء ج 1 ص 120).

طبری. [طَ ب َ] (ص نسبی) منسوب به طبرستان. (منتهی الارب). اهل و ساکن مازندران. منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند ازآمل برخاسته اند. (سمعانی). و هر کجا (طبری) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصود است:
زآن سخنها که تازی است و دری
در سواد بخاری و طبری.
نظامی.
|| کنایه از لب معشوق، منسوب به طبر که در اینجا مخفف طبرزد است که بمعنی نبات باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج):
لب طبری وار طبرخون به دست
مغز طبرزد به طبرخون شکست.
نظامی.
- بنفشه ٔ طبری، در مازندران و گیلان تقریباً از اوایل اسفند ماه بر هر دیواری و بر هر تل خاکی و مخصوصاً بر کنار جویبارها بنفشه ٔ با طراوت و نضارت بسیار روید و مردم از گل آن دسته بسته و یاران و دوستان را هدیه دهند:
بمنظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود
بنفشه ٔ طبری خیل خیل سر برکرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.
منجیک.
چون بهم کردی بسیار بنفشه ٔ طبری
باز برگرد و ببستان شو چون کبک دری.
منوچهری.
- بید طبری، طبرخون. سرخ بید. (اوبهی).
- جامه ٔ طبری، جنس از برودکه تنگ است: تَرَکه ُ فی وسط الشتاء و شدهالبرد بقمیص واحد و کساءِ طبری. (ذیل تجارب الامم 3: 428).
یکفیک من سوء حالی ان سألت به
انی علی طبری فی الکوانین.
ابن الداهیهاحمدبن سیف.
رجوع به شرح احوال رودکی ج 1 ص 65 شود.
- درهم طبری، دو ثلث درهم شامی است. (منتهی الارب). صاحب کتاب النقود آرد: و طبری منسوب به طبریه ٔواسط است نه طبریه ٔ فلسطین و بجای درهم طبری، درهم طبرک نیز آمده است و در جمع آن گویند: الدراهم الطبریه. رجوع به النقود ص 23، 24، 91 و 149 شود.
- مداد طبری، نوعی مداد منسوب به طبرستان:
وآن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده بکار.
منوچهری.

فرهنگ معین

جریر

(اِ.) رسنی که شتر را به جای افسار باشد، (ص.) جاری، روان، تندزبان، گویا. [خوانش: (جَ) [ع.]]

فرهنگ فارسی هوشیار

جریر

افسار شتر

معادل ابجد

اثری از محمد بن جریر طبری

1497

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری