معنی اثری از محمد قراچه داغی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
داغی. (حامص) صفت داغ. چگونگی و حالت چیز داغ.گرمی. سوزندگی: آب به این داغی برای حمام خوب نیست. || (ص نسبی) بداغ. داغ شده. نشان شده باآهن تفته. دارای داغ. || کنایه از معیوب است. (آنندراج). || در ترکیب «آتشین داغی » می نماید که ملتهب از شوق و خواهانی باشد:
روزی از راه آتشین داغی
سوی باغ من آمد آن باغی.
نظامی.
داغی. (اِخ) (النگ...) نام محلی در پنج فرسنگی هرات. (حبیب السیر چ خیام ص 310 و 651).
داغی. (اِخ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 10هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه و معتدل و دارای 121 سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و شغل مردم آن زراعت و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
داغی. (اِخ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 27هزارگزی شمال باختری ریوش و 2هزارگزی جنوب مالرو عمومی ریوش. کوهستانی و معتدل و دارای 199 سکنه است، آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و میوه جات و شغل مردم آن زراعت و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قراچه
قراچه. [ق َ چ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 7هزارگزی باختر ریوش و سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه ٔ آن 703 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و ابریشم و شغل ایشان زراعت است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تخت قراچه
تخت قراچه. [ت َ ت ِ ق َ چ َ] (اِخ) کوشکی در جعفرآبادشیراز:... چهارم، اتابک قراچه و او در شیراز مدرسه ای ساخته اسباب و املاک فراوان بر آن وقف نمود و در جعفرآباد کوشکی و تختی بر قله ٔ کوهی ساخت وآن عمارت به تخت قراچه مشهور است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 559). و رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 385 شود.
دانه داغی
دانه داغی. [ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) سیاه زخم.
گویش مازندرانی
فرهنگ عمید
[عامیانه] داغ بودن،
(اسم) [عامیانه] قطعۀ کهنه و فرسوده،
(صفت نسبی، منسوب به داغ) [قدیمی] دارای داغ (حیوان)،
فارسی به عربی
حساء
معادل ابجد
2135