معنی اثری از مهدی سهیلی

حل جدول

اثری از مهدی سهیلی

از دیار حبیب، اشک مهتاب

اشک مهتاب


انوار سهیلی

اثری از حسین واعظ کاشفی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

سهیلی

سهیلی.[س ُ هََ] (اِخ) احمدبن همدم. رجوع به احمد شود.

سهیلی. [س ُ هََ] (اِخ) نامش امیر نظام الدین احمد. اصلش از خانواده ٔ الوس جغتائی اباعن جد همگی رایت حکومت افراشته و خود با وجود منصب دیوانی و اعتبارات سلطانی اکثراوقات بصحبت اهل کمال و خدمت ارباب حال میل تمام داشته، و دیوانی از ترکی و فارسی تمام کرده از اوست:
دل چه شکسته شد مران عاشق خسته حال را
سنگ جفا چه میزنی مرغ شکسته بال را.
(آتشکده ٔ آذر ص 15).
دوست شاه نویسد از سهیلی شنیدم گفت: تخلص را از شیخ آذری گرفتم. وی بسال 918 هَ. ق. درگذشت و بعضی 907 نوشته اند. ملاحسین کاشفی انوار سهیلی را بنام او تألیف کرده است. (الذریعه ج 9 جزء 3 ص 479) (از حاشیه ٔ آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 11).

سهیلی. [س ُ هََ] (اِخ) (508- 581 هَ. ق.). ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد ابی الحسن السهیلی الخثعمی الاندلسی المالکی النحوی. مردی عالم به لغت عرب بود. در قرائت بارع بود و در تفسیر و صناعت حدیث و حافظ به رجال و انساب و عارف به علم اسلام و اصول و کلام بود. او راست: کتاب التعریف و الاعلام بما فی القرآن من الاسماء و الاعلام شرح آیه الوصیه. الروض الانف (و المشرع الردی) فی تفسیر. (از معجم المطبوعات).


علی سهیلی

علی سهیلی. [ع َ ی ِ س ُ هََ] (اِخ) ابن احمد سهیلی اسفراینی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی اسفرایینی شود.


مهدی

مهدی. [م َ] (اِخ) به زعم اهل سنت و جماعت، کسی که در موقع معینی برای تقویت دین ظهور می کند. بسیاری از اهل سنت و جماعت مهدی را در شخص معین منحصر نمی دانند، بلکه معتقدند در هر عصر ممکن است مهدی ظهور کند:
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست.
خاقانی.
مفخر اهل بشر خوانش که دهر
مهدی آخر زمان میخواندش.
خاقانی.
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد.
خاقانی.
مهدی امت توئی زآنکه به معنی تو را
عزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار.
خاقانی.
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.
- مهدی خصال، که خصال وی چون خصال مهدی باشد. مهدی صفات:
به تأیید مهدی خصالی که تیغش
روان سوز دجال طغیان نماید.
خاقانی.
- مهدی سیاست، که سیاست او چون سیاست مهدی منتظر باشد. بسیار کافی در کشورداری. عادل:
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی.
- مهدی شعار، که شعار مهدی دارد. عادل. دادگر:
شاه فریدون لوا، خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار.
خاقانی.
- مهدی صفت، که صفت مهدی دارد، چون دادگری و ظلم برافکنی و جز آن:
مهدی صفت شهنشه، امت پناه داور
جان بخش چون ملک شه، کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
- مهدی نسب، که نسب او چون نسب مهدی پاک باشد:
خسرو مهدی نسب مهدی آدم صفت
آدم موسی بنان موسی احمدقدم.
خاقانی.

مهدی. [م ُ] (ع ص) هدیه کننده. اهداکننده. پیشکش کننده: واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف). رجوع به اِهْداء شود.

مهدی. [م َ] (اِخ) لقب محمد ثانی، یازدهمین خلیفه ٔ اموی اسپانیا. رجوع به امویان اندلس شود.

مهدی. [م ُ دا] (ع ص) هدیه فرستاده شده. پیشکش شده. (ناظم الاطباء). هدیه داده شده. هدیه آورده. رجوع به اهداء شود.

مهدی. [م َ] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ، معروف به ابن تومرت. رجوع به ابن تومرت و رجوع به مهدویت شود.

مهدی. [م َ دی ی] (ع ص) هدایت کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). هدایت کرده شده. ارشادشده. ج، مهدیون. (ناظم الاطباء). هدایت شده.

مهدی. [م َ] (اِخ) محمدبن عبداﷲ القائم بامراﷲبن عبدالرحمن، ابوعبداﷲ مهدی سعدی. از پادشاهان بزرگ دولت سعدیون در مراکش بود. به سال 946 هَ. ق. با اوبیعت کردند. با پرتقالیها جنگید و آنان را از بلاد سوس بیرون کرد و سرانجام به دست یکی از موالی خود کشته شد (سال 964 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی ج 3 ص 933).

معادل ابجد

اثری از مهدی سهیلی

893

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری