معنی اثری از کمیت بن زید اسدی

فرهنگ فارسی آزاد

زید بن علی

زَیْدِ بن عَلِی، فرزند شجاع حضرت علی ابن حسین (امام زین العابدین) که بر بنی اُمَیَّه خروج کرد و در 121 هجری مقتول گردید اما پیروانش فرقه زَیْدِیَّه را به وجود آوردند

لغت نامه دهخدا

زید

زید. [زَ] (اِخ) ابن حسن بن سعید. رجوع به تاج الدین کندی شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن احمدبن زید کاتب. رجوع به المعتمر زید... شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن کلاب بن مرهبن کعب بن لؤی. رجوع به قصی در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن شراجه. رجوع به شراجه شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن علی. رجوع به ابوالقموس شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن مرثد. رجوع به ابوعثمان شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن مره. رجوع به ابوالمعلی شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن قعقاع القاری. رجوع به ابوجعفر زید... شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن ابی الشعثاء العنزی. رجوع به ابوالحکم شود.

زید. [زَ] (اِخ) ابن مبارک الصنعانی. رجوع به ابوعبداﷲ الخراز شود.


کمیت

کمیت. [ک ُ م َ / م ِ] (ع اِ) اسب نیک سرخ فش و دم سیاه، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، کُمت، کماتی (کزرابی) مثله شذوذاً. سیبویه گفت: از خلیل در باره ٔ کمیت سوال کردم. خلیل گفت: این کلمه بدان جهت مصغر شده است که نه سیاه خالص و نه سرخ خالص است بلکه بین سیاهی و سرخی است... و فرق کمیت و اشقر به یال و دم است. اگر یال و دم سرخ باشد، اشقر و اگر سیاه باشد، کمیت است. و گویند بعیر کمیت همانگونه که گویند فرس کمیت و ناقه کمیت ایضاً. (از منتهی الارب). اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند و یال و دم او سیاه باشد. (آنندراج). اسب نیک سرخ فش و دم سیاه، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، کُمت. (ناظم الاطباء). کمیت از اسبان آن را گویند که سرخی آن با سیاهی غیرخالص آمیخته باشد و گفته شده است اسبی است که رنگ آن بین سیاهی و سرخی است و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند: مهر کمیت و مهره کمیت... و آن تصغیر اکمت است به غیر قیاس. و از اصمعی است: گویند بعیر احمر، وقتی که به سرخی آن رنگ دیگر نیامیخته باشد و اگر به سرخی آن سیاهی آمیخته باشد، آن کمیت است و همچنان است ناقه کمیت. (از اقرب الموارد). اسب سرخ یال و دم سیاه را گویند. (برهان). اسبی که به سیاهی زند و یال و دم وی سیاه باشد. اسب بش (یال) و دنبال (دم) سیاه. هیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد
همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند.
منجیک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا درآمد نهنگ.
فردوسی.
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ بر آن نعل نبندد نعال.
فرخی.
مرا در زیر ران اندر کمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن.
منوچهری.
کمیت سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است جان سخندان.
ناصرخسرو.
کمیتت اندر تک گنبدی است اندر دور
حسامت اندر زخم آتشی است اندر تاب.
مسعودسعد.
کمیت رنجبردار بود. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام چ اوستا ص 96). امیرالمؤمنین علی رضی اﷲ عنه گفته است: دلاورترین اسبان کمیت است. (نوروزنامه، ایضاً ص 97).
قاعده ٔ بزم ساز بر گل و نقل و نبید
کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم.
خاقانی.
هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش
پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد.
خاقانی.
حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام.
نزاری قهستانی.
اگر بادپای است خنگ ملک
کمیت مرا نیز پا لنگ نیست.
سلطان اتسز (از امثال و حکم ص 1237).
کمیتی که رنگش چو خرما بود
به سرما و گرما توانا بود.
؟ (از امثال وحکم ص 1237).
- پیسه کمیت، از نامهای اسپان به زبان پارسی که رنجور و بدخو بود. (از نوروزنامه ٔ منسوب به خیام چ اوستا ص 96).
- کمیتش لنگ است، کم مایه است. در این کار تسلطی ندارد. (فرهنگ فارسی معین). قاصر است. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
- کمیت کسی در امری لنگ بودن، در آن کار ناقص و ناتمام و نارسا بودن. آن را ندانستن. از آن بهره ای نداشتن.
|| می سرخ سیاهی آمیز. (منتهی الارب). شراب لعل انگوری که به سیاهی زند. (غیاث) (آنندراج). شرابی که در آن سیاهی و سرخی باشد و گویند از نامهای شراب است زیرا که در آن رنگی از سرخی و سیاهی است. (از اقرب الموارد). شراب سرخی را گویند که به سیاهی زند. (برهان).
- کمیت نشاط، کنایه از شراب ارغوانی باشد. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین).

کمیت. [ک ُ م َ] (اِخ) ابن زید الاسدی (60- 126 هَ.ق.) نام شاعری بوده از عرب. (برهان) (از آنندراج). شاعری از عرب و ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت و غیرهم اشعار او را گرد آورده اند. از شعرای مولدین است و در عمل خالدالقسری بود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شاعر بنی هاشم و از مردم کوفه بود و در دوره ٔ بنی امیه شهرت یافت. عالم به ادب و لغت و اخبار و انساب عرب و از هواخواهان بنی هاشم بوده و آنان را بسیارمدح کرده است. مشهورترین اشعار او هاشمیات است و آن قصایدی است در ستایش بنی هاشم که به آلمانی نیز ترجمه شده است. و گویند شعر او بیش از پنج هزار بیت است.ابوعبیده گفته است: اگر بنی اسد را هیچ منقبتی نبود، کمیت آنان را بس بود. در وی خصالی بود که هیچ شاعر نداشت، خطیب بنی اسد و فقیه شیعه و سوارکاری دلیر و بخشنده و تیرانداز بود و در میان قومش کسی مهارت او را در تیراندازی نداشت. (از اعلام زرکلی):
کو حطیئه کو امیه کو نصیب و کو کمیت
اخطل و بشار برد آن شاعر اهل یمن.
منوچهری.
چو بوشعیب و خلیل و چو قیس و عمرو و کمیت
به وزن و ذوق عروض و به نظم ونثر روی.
منوچهری.
و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1570 شود.

معادل ابجد

اثری از کمیت بن زید اسدی

1337

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری