معنی اثر کردن

فارسی به انگلیسی

اثر کردن‌

Act, Affect, Operate, Influence, Pierce, Tell, Touch, Work

فارسی به ترکی

اثر کردن‬

etkilemek, etki etmek

فارسی به عربی

اثر کردن

فعل


اثر کردن بر

اثر علیه


اثر

اثر، اثر علیه، اخدود، اشاره، انطباع، بقیه، تاثیر، ختم، خلیع، علامه، کفاءه، مسار، نتیجه، نمو


بی اثر کردن

ابطل، صد، إحباطٌ

فرهنگ فارسی هوشیار

اثر کردن

(مصدر) تا ء ثیر بجای نهادن کارگر شدن مو ء ثر گردیدن.

فارسی به آلمانی

اثر کردن

Handlung [noun]


اثر کردن بر

Affekt, Beeinflussen, Betreffen, Bewegen

حل جدول

اثر کردن

هناییدن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اثر کردن

هناییدن

لغت نامه دهخدا

اثر

اثر. [اَ ث َ] (ع مص) بر اثر ماندن. در عقب ماندن. || نقل کردن حدیث. روایت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || برگزیدن.

اثر. [اَ] (ع اِ) جوهر شمشیر. ج، اُثور. (منتهی الارب). پرند شمشیر.

اثر. [اَ] (ع مص) بر گشنی داشتن. (تاج المصادر). || بسیار جستن شتر نر بر شتر ماده. (منتهی الارب). || برانگیختن.

اثر. [اُ ث ُ] (ع اِ) جوهر شمشیر. || نشان زخم که بعد صحت باقی ماند. || رونق روی. (منتهی الارب). آب ِ رو.

اثر. [اِ] (ع اِ) جوهر شمشیر. (منتهی الارب). پرند شمشیر. ج، اُثور. || بعد. پس. (منتهی الارب). پی. (مؤید). || روغن خالص. (منتهی الارب). || نشان. ج، آثار.

عربی به فارسی

اثر

عواقب بعدی , پس ایند , جای پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتیقه , یادگار , باستانی , نشان , رد پا , مقدار ناچیز , ترسیم , رسم , ترسیم کردن , ضبطکردن , کشیدن , اثر گذاشتن , دنبال کردن , پی کردن , پی بردن به , بدنبال کشیدن , بدنبال حرکت کردن , طفیلی بودن , دنباله دار بودن , دنباله داشتن , اثر پا باقی گذاردن , پیشقدم , پیشرو , دنباله

معادل ابجد

اثر کردن

975

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری