معنی احتقان

لغت نامه دهخدا

احتقان

احتقان. [اِ ت ِ] (ع مص) درد شکم گرفتن از بندآمدن بول. شاشبند شدن. شاشبند. حبس البول. || احتباس مواد در تن. || بازداشتن. || نگاه داشتن. || احتقنت الروضه؛ اشرفت جوانبها علی سرارها. (منتهی الارب). || حقنه کردن. اماله کردن. تنقیه کردن. || خویشتن حقنه کردن. (زوزنی). || با داروی ریختنی با محقنه مداوا کردن. || احتقان دم، میل الدّم. غلبه ٔ دموی (اصطلاح طب). || احتقان دم کسی، بازداشتن از ریختن خون او: تا چون نائره ٔ غضب سلطان تسکین یافت بر آن مساکین رحمت کرد و به احتقان دماء ایشان اشارت فرمود. (جهانگشای جوینی). || احتقان رکودی (اصطلاح طب).

فرهنگ عمید

احتقان

بند آمدن بول، شاش‌بند شدن،
جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن،
[قدیمی] حقنه کردن، اماله کردن،

حل جدول

احتقان

گرفتگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

احتقان

اماله کردن، گرفتگی سینه

معادل ابجد

احتقان

560

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری