معنی اخرین خلیفه اموی
حل جدول
مروان
لغت نامه دهخدا
اموی. [اَ/اُ م َ وی ی] (ع ص) منسوب به اُمَیّه. (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی). || یک تن از خاندان امویان (بنی امیه): و دیگر اموی بود که پس از یوسف توفیق رفیق وی شده دست از خدمت مخلوق بکشید و محراب و نماز و قرآن اختیار کرد و بر این بمانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255).
اموی. [اَ م َ] (ع ص نسبی) منسوب به اَمه (کنیزک). (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی) (از اقرب الموارد).
خلیفه
خلیفه. [خ َ ف َ] (اِخ) رجوع به حاجی خلیفه شود.
خلیفه. [خ َ ف َ] (اِخ) شاعری است ترک و او راست: خسرو شیرین به ترکی.
خلیفه. [خ َ ف َ] (اِخ) کوهی است به مکه مشرف بر اجیاد. (منتهی الارب).
فرهنگ عمید
مربوط به بنیامیه،
فرهنگ فارسی هوشیار
خاندان بنی امیه
فرهنگ فارسی آزاد
اُمَوِی، منسوب به اُمَیَّه، بَنِی اُمَیَّه،
تعبیر خواب
اگر بیند خلیفه گشاده روی بود و با وی به تلطف سخن می گفت، دلیل که خیرات دینی و دنیائی به وی رسد. اگر بیند خلیفه وی را کاری فرمود از کارهای خاص، دلیل که عز و بزرگی یابد و صاحب قدر و جاه شود. اگر بیند خلیفه او را امیر نمود از ولایتی یا از ولایت مسلمانان، دلیل که بزرگی یابد و صاحب قدر و جاه شود. اگر بیند درسرای خلیفه شد، دلیل که از حاجبان و مقربان خلیفه شود. اگر بیند خلیفه چیزی از متاع دنیا به او بخشید، دلیل که منزلت یابد و در میان بزرگان نامدار شود. - محمد بن سیرین
اگر بیند خلیفه با او خصومت می نمود از بهر کاری که تعلق به شرع می داشت، دلیل که حاجتش روا شود و بین مردم سرفراز باشد. اگر بیند در بستر و جایگاه خلیفه خوابیده، دلیل که خلیفه او را زنی دهد یا کنیزکی و یا مالی که با زن خویش آن را هزینه کند. اگر آن بستر خلیفه معروف نبود، دلیل که او را والی کند در ولایت خویش و به قدر فراخی آن بستر، ولایت از دیارش به او سپارد. اگر بیند بر پشت اسبِ خلیفه نشسته بود در ولایت با او شریک بود. اگر بیند در پیش یا پهلوی خلیفه می رفت، دلیل که مقدم شغلهای او بود. اگر بیند خلیفه با او ترشروئی داشت یا خشم، دلیل کند که در دین او فساد و خلل بود. اگر بیند خلیفه شده و از اهل آن نباشد، دلیل که او را مصیبتی رسد، یا به کاری سخت افتد و دشمن بر او افسون کند. اگر بیند خلیفه او را شمشیر داد یا خلعت پوشانید، دلیل که بزرگی و پادشاهی یابد. اگر بیند خلیفه او را به کاری فرستاد، خیر و کرامت یابد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
فرهنگ معین
جانشین، قائم مقام، پیشوای مسلمانان، جمع خلفاء، خلائف. [خوانش: (خَ فِ) [ع. خلیفه] (اِ.)]
فارسی به آلمانی
Abschließend, Endgültig, Endlich, Schließlich, Anhalten, Dauern, Leisten, Letzte (m) (f)
معادل ابجد
1643