معنی ادر
لغت نامه دهخدا
ادر. [اَ دَ] (ع مص) به بیماری اُدرَه مبتلا شدن. بیماری ادره برآوردن کسی. دبه خایه شدن. به تناس مبتلا شدن. بادخایه شدن. مفتوق شدن.
ادر. [اُ دُ] (ع ص، اِ) ج ِ آدر.
ادر. [اَ دَرر] (ع ص) درازخایه. (منتهی الارب).
ادر. [اُ دِ] (اِخ) رودی در آلمان که سرچشمه ٔ آن در سودت میباشد و از سیلزی و برسلو و فرانکفورت و شتتین گذرد و در بحر بالتیک ریزد. طول آن 864 هزار گز است.
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Adder
عربی به فارسی
اداره کردن , تقسیم کردن , تهیه کردن , اجرا کردن , توزیع کردن , تصفیه کردن , نظارت کردن , وصایت کردن , انجام دادن , اعدام کردن , کشتن , رهبری کردن (ارکستر) () مدیر , رءیس , مدیر تصفیه , وصی , گرداندن , از پیش بردن , اسب اموخته , نگهداری کردن از , وجه کردن , پرستاری کردن , مواظب بودن , متمایل بودن به , گرایش داشتن
گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی ساری
معادل ابجد
205