معنی اده
لغت نامه دهخدا
اده. [اِدْ دَ] (اِخ) نجیب بن بشاره (دکتر). متخصص فن ّ ولادت و امراض زنان در قاهره. خاندان اده در بیروت و لبنان شهرت دارند و اصل آن از اده جُبَیل (قریه ای از لبنان) است. او راست: تدبیر صحهالحامل و النفساء والطفل اثناءالعامین الاولین که آنرا بزبان فرانسه تألیف کرده و دکتر فرّا بعربی ترجمه کرده است و در مطبعهالمعارف بسال 1910 م. چاپ شده است. (معجم المطبوعات).
اده. [اَ دَه ْ] (ع مص) فراهم آمدن کار قوم.
اده. [اِدْ دَ] (اِخ) جبرائیل. راهب یسوعی از خاندان ادّه ٔ مارونیه لبنانیه. او راست: القواعد الجلیهفی علم العربیه که در مطبعهالیسوعیین بیروت در دو جزو بطبع رسیده و طبع دوم آن بسال 1896 م. بوده است. تولد وی بسال 1848 و وفات 1914م. (معجم المطبوعات).
اده. [اِدْ دَ] (ع ص، اِ) اِدّ. عجب. شگفت. || بلای عظیم. سختی زمانه. || کار سخت و زشت. ج، آداد، اِدَد.
اده. [اِدْ دَ] (اِخ) دو قریه است بشمال لبنان: نخست بناحیه ٔ بترون در قضائی به همین نام که در حدود 300 تن سکنه دارد از موارنه. دوم بناحیه ٔ جبیل سفلی در قضاء کسروان و سکنه ٔ آن قریب 200 تن از موارنه. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).
اده بالی
اده بالی. [] (اِخ) یکی از پیشوایان و رؤسای علما و مشایخ عثمانی. مولد او قره مان. او پس از فراگرفتن مقدمات علوم بشام رحلت کرد و از علمای آن ناحیت فقه و حدیث و تفسیر و دیگر دانشها آموخت و بموطن خویش بازگشت و بسلطان عثمان خان پیوست و مرجع کل مسائل دینیه و شرعیه شد و چون بطریقه ٔ تصوف نیز تمایل داشت زاویه ای تأسیس کرد و در آنجا از فقراء و عابرین محتاج پذیرائی میکرد و سلطان عثمان چند بار بزاویه ٔ او مسافرت کرد و حتی یکشب در زاویه ٔ او بخفت و خوابی دید و صبح بحضرت شیخ قصه کرد و شیخ گفت تعبیر این خواب آنست که سلطان دختر مرا تزویج کند و از این تزویج سلاله ٔ طاهره ای بوجود آید و سلطان دختر اده بالی را که مسماه بمالی خاتون بود تزویج کرد و از او سلطان اورخان غازی بزاد و سلطان عثمان خان در همه ٔ امور شرعیه و سیاسیه با اده بالی شور کردی و اده بالی در 726 هَ. ق.به صدوبیست وپنج سالگی وفات کرد. و یکماه پس از او دختر وی و چهار ماه بعد سلطان عثمان خان درگذشتند و تربت اده بالی متصل بزاویه ٔ اوست. (قاموس الاعلام ترکی).
حل جدول
چوب بلند کبوترپرانی
فراهم آمدن کار قوم
چوب بلند کبوتر پرانی
چوب بلند کبوترپرانی
اده
چوب بلند کبوتر پرانی
اده
چوب دراز و بلند
اده
فراهم آمدن کار قوم
اده
چوببست پرندگان
اده
گویش مازندرانی
یکی دیگر
معادل ابجد
10