معنی ادیبان

حل جدول

فارسی به انگلیسی

سخن بزرگان

ادیبان

غذایی را بخور که می پسندی، لباسی را پبوش که مردم می پسندند.

فرهنگ عمید

ادیبانه

مانند ادیبان، ادیب‌مانند، به روش ادبی،
(صفت) دارای فنون ادب، ادبی،


ادب پرور

آن‌که ادیبان و اهل ادب را دوست دارد و آنان را تشویق و ترغیب می‌کند، دوستدار دانش و فرهنگ،

فرهنگ فارسی هوشیار

ادیبانه

ادبمندانه ‎ مانند ادیبان: ادیبانه سخن گفت، (صفت) ادبی مربوط بادبیات: بیانات ادیبانه.


امرا ء

گوارا کردن سود رساندن (صفت اسم) جمع امیر امیران فرماندهان میران سرداران. یا امرا ء تومتن جمع امیر تومان. یا امرا ء کلام. ادیبان و شاعران. یا امرا ء لشکر. فرماندهان لشکر.

لغت نامه دهخدا

خیاط

خیاط. [خ َی ْ یا] (اِخ) جرجی افندی از ادیبان و شاعران حلب بود.


علوی وردی

علوی وردی. [ع َ ل َ ؟] (اِخ) از ادیبان متقدم در اصفهان بود. (از محاسن اصفهان مافروخی ص 32).


فوقة

فوقه. [ف َ وَ ق َ] (ع اِ) ادیبان و خطیبان. (منتهی الارب). ج ِ فائق است. (اقرب الموارد).


بزرجمهر قسیمی

بزرجمهر قسیمی. [ب ُ زُ م ِ رِ ق َ] (اِخ) از عروضیان و ادیبان عجم. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 135 شود.


قسطلی

قسطلی. [ق َ طَل ْ لی] (اِخ) احمدبن محمدبن دراج، مکنی به ابوعمر. از ادیبان است. وی کاتب انشاء ابن ابی عامر و از شاعران است. (معجم البلدان).


قفطان

قفطان. [] (اِخ) احمدبن حسن، برادر ابراهیم بن حسن. از ادیبان و شاعران بود. وی به سال 1293 هَ. ق. وفات یافت. (ریحانه الادب ج 3 ص 315).


بلگرامی

بلگرامی. [ب ِ ل ِ] (اِخ) (1101- 1188 هَ. ق.). محمدبن عبدالجلیل بلگرامی از ادیبان هندی و از اهالی بلگرام. وی اشعاری به فارسی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 56 از ابجد العلوم).


قاشان

قاشان. (اِخ) شهری است نزدیک قم در فاصله ٔ سی فرسنگی اصفهان و اهل آن همه شیعه هستند و جماعتی از دانشمندان و ادیبان بدانجا منسوبند. (الانساب سمعانی). معرب کاشان. رجوع به کاشان شود.

فرهنگ معین

ادیبانه

(ق.) مانند ادیبان، (ص.) ادبی، مربوط به ادبیات. [خوانش: (اَ نِ) [ع - فا.]]

معادل ابجد

ادیبان

68

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری