معنی ادیبان
حل جدول
ادبا
فارسی به انگلیسی
Literati
سخن بزرگان
غذایی را بخور که می پسندی، لباسی را پبوش که مردم می پسندند.
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
خیاط. [خ َی ْ یا] (اِخ) جرجی افندی از ادیبان و شاعران حلب بود.
علوی وردی
علوی وردی. [ع َ ل َ ؟] (اِخ) از ادیبان متقدم در اصفهان بود. (از محاسن اصفهان مافروخی ص 32).
فوقة
فوقه. [ف َ وَ ق َ] (ع اِ) ادیبان و خطیبان. (منتهی الارب). ج ِ فائق است. (اقرب الموارد).
بزرجمهر قسیمی
بزرجمهر قسیمی. [ب ُ زُ م ِ رِ ق َ] (اِخ) از عروضیان و ادیبان عجم. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 135 شود.
قسطلی
قسطلی. [ق َ طَل ْ لی] (اِخ) احمدبن محمدبن دراج، مکنی به ابوعمر. از ادیبان است. وی کاتب انشاء ابن ابی عامر و از شاعران است. (معجم البلدان).
قفطان
قفطان. [] (اِخ) احمدبن حسن، برادر ابراهیم بن حسن. از ادیبان و شاعران بود. وی به سال 1293 هَ. ق. وفات یافت. (ریحانه الادب ج 3 ص 315).
بلگرامی
بلگرامی. [ب ِ ل ِ] (اِخ) (1101- 1188 هَ. ق.). محمدبن عبدالجلیل بلگرامی از ادیبان هندی و از اهالی بلگرام. وی اشعاری به فارسی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 56 از ابجد العلوم).
قاشان
قاشان. (اِخ) شهری است نزدیک قم در فاصله ٔ سی فرسنگی اصفهان و اهل آن همه شیعه هستند و جماعتی از دانشمندان و ادیبان بدانجا منسوبند. (الانساب سمعانی). معرب کاشان. رجوع به کاشان شود.
فرهنگ معین
(ق.) مانند ادیبان، (ص.) ادبی، مربوط به ادبیات. [خوانش: (اَ نِ) [ع - فا.]]
معادل ابجد
68